چو اسقاط اضافت شد محقق

شود خود عین شیی معدوم مطلق

بهر نطق و زبانند این خلایق

بتوحید الهی جمله ناطق

ز وصفی باز بشنو کوست للحق

نه لایق جز ذات حق مطلق

وفا بالعهد آن باشد که عاشق

برون آید ز عهده عهد سابق

وقوف صادقت آنست و لایق

که باشد با مراد حق مطابق

فنای آن لطیفه روح مطلق

در اوصاف ثبوتیه است للحق

بعکس دره البیضا که لایق

بود تعبیرش از عقل مفارق

علی دان آن لسان الله ناطق

کزو شد کشف اسرار و حقایق

محیط مطلق موجود بر حق

بدون قید آن فردست مطلق

درآمد از درم چون نور مطلق

ز هر عضویش موئی در اناالحق

اگر بر کند بنیان تفرق

تمکن یافت بر صدر تحقق

سپس دل را باطوار تخلق

ترقی ده بانوار تحقق

که ذات از علم اجمالیست مطلق

بعین کشف تفصیلی هوالحق

بود عیسی ولی ختم مطلق

بایمان نی باسم ذاتی حق

کسی کو صاحب الامرست مطلق

بود در امر هستی صاحب حق

بود وصف الهی سر مطلق

مقید گردد از اقطاب بر حق

زند بر بام قدس ذات مطلق

ندای من رآنی قدراء/ی الحق

وجود حق بود موجود مطلق

هیولانیست در فعلیت حق

سر سبحانی و سر انالحق

توئی ای ذات بی همتای مطلق

که گویم حکمت منطوق و مسکوت

دو حکمت را شوم در بین فاروق