عطار » اسرارنامه » بخش دوازدهم » بخش ۸ - الحکایه و التمثیل
اگر چون عرش اعلا گردی از عز
به هیچت بر نمیگیرند هرگز
عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۱ - المقاله العشرون
ببین کین آفتاب مانده عاجز
نکرد از خواب چشمی گرم هرگز
عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
برو ای هم چو گلخن تاب عاجز
که تاب وصل شاهت نیست هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
چو گردانید روی از روی هرمز
ز دست دل شد آن بتروی عاجز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
نه زانسان بود گل را عشق هرمز
کزو زایل شدی چون عقل هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
به یک دیدن که دید او روی هرمز
مرا گویی ندید او روی هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
ز مستی چشم میمالید هرمز
که فندق سود بر بادام هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
چو در رفتن قدم برداشت هرمز
دل گل رفت و تن افتاد عاجز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
بباید باغبانی همچو هرمز
وگرنه گُل نگردد تازه هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۱۹ - گفتار در رخصت دادن دایه گلرخ را در عشق هرمز و حیله ساختن
برو باری نگه کن روی هرمز
که تا خود دیدهیی آنروی هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
چو از دایه سخن بشنود هرمز
چنان شد کان نیارم گفت هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
بغایت غصّه میکردش ز هرمز
که باگل این که داند کرد هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
کسی را سر فرود آید بهرمز
نیاید تا سر آن نیز هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
ندارد باتو رونق کار هرمز
نیاید باصلاح این کار هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
چگونه کس تواند دید هرگز
که تو هر روز غم بینی ز هرمز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۲ - آغاز عشقنامۀ خسرو و گل
شدم بر بام و دیدم روی هرمز
بدان خوبی ندیدم روی هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۳ - زاری هرمز در عشق گل پیش دایه
دم لایلتفت میزد ز هرمز
که با هرمز ندارم کار هرگز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۵ - خواستگاری شاه اصفهان از گل
بدو گفتا ندانستیم هرگز
که دستانیست رستم پیش هرمز
عطار » خسرونامه » بخش ۲۶ - طلب کردن قیصر باج و خراج از پادشاه خوزستان و رفتن هرمز به رسولی
چو قیصر گنج نپذیرد ز هرمز
خراج تو نخواهد نیز هرگز