الا ای درّ دریای معالی
مدار از بکر معنی حجره خالی
هزاران بکر زیر پرده داری
چرا از پرده بیرون مینیاری
ترا دوشیزگان بسیار هستند
بگو کز پردهشان بیرون فرستند
اگر بنمایی آن دوشیزگان را
بجلوه آرم آن پاکیزگان را
عروسانی که در عشقند سرمست
برون آور سبک روح و سبک دست
ز سر درجلوه ده نوع سخن را
که در رشک افگنی چرخ کهن را
چنین گفت آن سخندان سخنور
که از شاخ سخن بودش سخن بر
که چون گل کرد بر هرمز نگاهی
سیه شد روز هرمز از نگاهی
یقین دانست گل کان مرغ سرکش
بدام افتاد از آن حور پریوش
رها کردش بدام و پای برداشت
چو دانه در زمین بر جای بگذاشت
چو مرغی منقلب میگشت بر بام
بآخر چون فتادش مرغ در دام
دهان پر خنده پیش دایه آمد
چو خورشیدی بپیش سایه آمد
زاندامش برون میجست آتش
رخی تازه لبی خندان دلی خوش
رخ چون کاه او گشته چو ماهی
وزان شادی جهان بروی چو کاهی
چو گل در پوست میگنجید با دوست
دلش چون گل نمیگنجید در پوست
چو دایه آن چنان دیدش عجب داشت
که تا گل خود چرا پر خنده لب داشت
بگل گفتا نمیدانم که از چیست
که گل خندید یک ساعت نه بگریست
ندانستم ترا چندین دلیریست
بدین روزت ندانم این چه شیریست
ز بس گرمی ز تو آتش بیاید
هلاهین بوکت اکنون خوش بیاید
گشاد ابروت از جانم گره زود
که ابروی تو یکدم بی گره بود
چه خندانی بگو احوالت ای دوست
که گُل از خنده بیرون آید از پوست
بگو تا از چه لب پرخنده داری
که جان دایه از دل زنده داری
گُلش گفت این زمانم از زمانه
یکی تیر آمد آخر بر نشانه
شدم بر بام و دیدم روی هرمز
بدان خوبی ندیدم روی هرگز
شدم بر بام کار خویش کردم
دل او چون دل خود ریش کردم
بزه کردم کمان دار و گیرش
کشیدم آنگهی در تنگ تیرش
بزلفم کردمش داغ جگر سوز
از آن زلفم سیه تا بست امروز
جگر میخوردمش او میندانست
جگر رنگی لعل من از آنست
بچشمان خون دل پالودم از وی
از آن شد غمزه خون آلودم از وی
ز هرمز آنچنان بردم دل از تن
که هرمز برد پیش از من دل از من
چو با هرمز بهم دیدار کردیم
حسابی راست چون طیار کردیم
گلی در آب کردم من گلی او
دلی من بردم از هرمز دلی او
یکی دادم یکی بردم بخانه
ندارد جنگ کاری در میانه
حسابی راست کرد امروز هرمز
کنون ماهی منم سی روز هرمز
ز تو این کار برنامد بصد بار
بدست خویش باید کرد هر کار
دلش بربودم و بازش ندادم
گلم من زین چنین خارش نهادم
یکی می خوردهام با یار امروز
دو بهره کردهام من کار امروز
چنانش بند کردم در زمانی
که نتواند گشاد آن را جهانی
اگرچه از بر گل دور بود او
بغمزه لعب شیرینم نمود او
کرشمه کرد با من در نهانی
تو ای دایه نیی عاشق چه دانی
بخواند بلبل از گل داستانها
ولی مرغان شناسند آن زبانها
کسی را سوی این رازست راهی
که او را زین نمد باشد کلاهی
سخن گرچه نگفت او نیک دانم
که میگفت او که سر تا پا زبانم
سخن در وقت خاموشی چنان داشت
که یک یک موی او گویی زبان داشت
ندارد عشق من با عشق او کار
که او عاشق ترست از من بصد بار
مزن پر همچو مرغ ای دایه چندین
که شد مرغی که کردی خایه زرین
کنون این پسته را عنّابی آور
چو من این جوی کندم آبی آور
ز گفت گل بگل دایه چنین گفت
که ای ماه فلک را بر زمین جفت
شبت خوش باد و روزت باد فرّخ
لبت شهد و برت سیم و گُلت رخ
صبوری کن که تا هرمز ز مستی
چنین گردد که تو امروز هستی
مبادت جز نشاط و عیش پیشه
بکام دوستان بادی همیشه
به پیش او نباید شد بزودی
که تا داند که بی او درچه بودی
بیکبارش میار از خاک بر تخت
که تا او نیز لختی بر تند سخت
اگر آسان بدست آرد ترا او
چو باد از دست بگذارد ترا او
زری کاسان بدست آری تو بی رنج
ز دست آسان رود گر هست صد گنج
بیک جوزر چو از تو صد عرق ریخت
نیاری پیش مردم بر طبق ریخت
دل همچون صدف از صبر کن پر
که تا آن قطرهٔ باران شود دُر
کنون با هرمز آشفته آیم
زمانی با حدیث رفته آیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با مضامین عاشقانه و تمثیلی، به توصیف زیباییها و پیچیدگیهای عشق و دلباختگی میپردازد. شاعر به یاری شخصیتهایی چون گل و دایه، از حس شادی و سرمستی عشق سخن میگوید. او به توصیف زیباییهای معشوق و احوالات عاشق میپردازد و زبان به نقل داستانهایی از عشق و محبت میگشاید. مضمون اصلی شعر، دوری و نزدیکی عاشق به معشوق، و لذتهای و دردهای ناشی از این احساسات عمیق است. شاعر همچنین از تأثیر عشق بر روح و جان عاشق و اثرات آن بر روی زندگی و روابط اجتماعی میگوید. در نهایت، با تأکید بر اهمیت صبر و شکیبایی در عشق، به دنبال لحظاتی زیبا و شیرین در ارتباط با معشوق است.
هوش مصنوعی: ای گوهر گرانبهای دریای فضایل، تو از معانی ناب دور نباش و در جستجوی حقیقت، خود را خالی مگذار.
هوش مصنوعی: تو هزاران زیبایی و جذابیت درون خود داری، اما چرا آنها را نشان نمیدهی و از پنهانکاری بیرون نمیآوری؟
هوش مصنوعی: در اطراف تو دختران زیادی وجود دارند، به آنها بگو که از حجاب و پرده خود بیرون بیایند.
هوش مصنوعی: اگر آن دوشیزگان را به نمایش بگذاری، من نیز آن پاکیزگان را به جلوه درمیآورم.
هوش مصنوعی: عروسانی که عاشق هستند با احساس شادی و سرخوشی به زندگی مینگرند و آزادانه و بدون وزن و قید و بند به جلو میروند.
هوش مصنوعی: از ابتدا با زیبایی و ظرافت تمام، انواع سخنان را بیان کن تا چرخ کهن (زمان) را به حسادت وا داری.
هوش مصنوعی: سخنران ماهر و شجاعی چنین گفت که او از منبع کلام و سخن سرچشمه میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که او به هرمز نگاهی انداخت، روز هرمز به خاطر آن نگاه سیاه و تیره شد.
هوش مصنوعی: بدان که گل میداند که آن پرندهی سرکش به دام افتاده است، به خاطر آن پری زیبا.
هوش مصنوعی: او را با بیخیالی ترک کرد و به آرامی رفت، مانند دانهای که در زمین رها میشود و در همان جا باقی میماند.
هوش مصنوعی: چون پرندهای بر بام میچرخید و به دردسر میافتاد، در نهایت به دام گرفتار میشد.
هوش مصنوعی: دهان پر از خنده به پیش پرستار آمد، مانند خورشیدی که به پیش سایه میتابد.
هوش مصنوعی: از بدن او شعلهای میجست، و چهرهاش نویدبخش، لبخندی بر لب داشت و دلش شاد بود.
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند کاه نرم شده و همچون ماهی است، و شادی جهانی که بر چهرهاش میتابد، همچون کاه به لطافت و سبکی میباشد.
هوش مصنوعی: دل او مانند گلی است که نمیتواند در پوست خود جا بگیرد؛ اگرچه به ظاهر در کنار دوستش قرار دارد، اما احساساتش و عمق محبتش به اندازهای است که نمیتواند در قالب محدودیتها بگنجد.
هوش مصنوعی: وقتی دایه این را دید، تعجب کرد که چرا گل خود اینگونه خوشحال و خندان است.
هوش مصنوعی: گل به بلبل میگوید که نمیدانم چه چیزی باعث شده است که گل یک ساعت بخندد و اصلاً گریه نکند.
هوش مصنوعی: من نمیدانستم که تو اینقدر شجاع هستی. حالا که در چنین روزی قرار داریم، نمیدانم دلیل این شجاعتت چیست.
هوش مصنوعی: با توجه به حرارتی که از وجود تو ساطع میشود، حالا دیگر عطر و بوی خوش تو دلنشین و دلانگیز به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: عبارت اشاره به این دارد که چون ابروهای تو همیشه به صورت طبیعی و بدون مشکل هستند، من هم میخواهم که نگرانیهایم زودتر برطرف شوند تا بتوانم از زیبایی و سادگی تو لذت ببرم. به نوعی نشان میدهد که زیبایی تو باعث آرامش من خواهد شد.
هوش مصنوعی: ای دوست، چه خوشحالی! بگو حال و احوالت چطور است که از خندهات گلها هم به شادابی باز میشوند.
هوش مصنوعی: بگو چه چیزی باعث شادی و خندهی تو شده است که این خوشحالی جان و دل دیگران را نیز زنده میکند.
هوش مصنوعی: گل گفت که در این لحظه، یکی از تیرهای زمانه به هدف آمده است.
هوش مصنوعی: بالای بام رفتهام و چهره هرمز را دیدهام، اما به هیچ کس دیگری به زیبایی او برنخورد.
هوش مصنوعی: بر بالای کارم ایستادهام و دل او را همانگونه که دل خودم زخمزده و آسیبدیده کردهام.
هوش مصنوعی: من اشتباهی مرتکب شدم و دلبستگی به کماندار پیدا کردم و او مرا در تنگنای خود قرار داد.
هوش مصنوعی: او با موهایش دل مرا سوزاند و از آن موهای مشکیاش امروز مرا به دام انداخت.
هوش مصنوعی: من دلخوش بودم و او نمیدانست که رنگ لعل و زیبایی دلم به خاطر عشق اوست.
هوش مصنوعی: عزیزم، از چشمانم درد و غم را تجربه کردهام و به همین دلیل، نگاههایش برایم پر از غم و اندوه شده است.
هوش مصنوعی: به قدری از عشق هرمز تحت تأثیر قرار گرفتم که او قبل از من دل از من گرفت و من نیز کاملاً دل را از تن خود جدا کردهام.
هوش مصنوعی: وقتی که با هرمز ملاقات کردیم، همه چیز به خوبی و به طرز مناسبی پیش رفت.
هوش مصنوعی: من گلی را در آب گذاشتم و این گل عاشق دل او شد که از هرمز آمده بود.
هوش مصنوعی: من چیزی را به دیگران دادهام و چیزی را هم از آنها دریافت کردهام؛ در اینجا هیچ گونه درگیری یا مخالفتی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: امروز هرمز حساب و کتابی درست کرد، حالا من هم مانند ماهی هستم که سی روز در هرمز ماندهام.
هوش مصنوعی: این کار را بارها باید با دست خود انجام داد، زیرا فقط از تو برمیآید.
هوش مصنوعی: دلم را دزدید و دوباره به او ندادم، ای گل! من به خاطر این آزار به تو نزدیک شدم.
هوش مصنوعی: امروز با یارم دو برابر لذت بردهام؛ قبلاً یک بار مینوشیدم، حالا میخواهم از دو قسمت بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: او را به گونهای در بند کشیدم که در زمانی که هیچ کس قادر به گشودن آن نیست، میباشد.
هوش مصنوعی: اگرچه او از من دور است، اما با ناز و زیباییاش، همچنان بازی شیرینی با من انجام میدهد.
هوش مصنوعی: با ناز و فریب با من در خفا رفتار کردی، ای پرستار! تو که عاشق نیستی، چگونه میتوانی این احساسات را درک کنی؟
هوش مصنوعی: بلبل از گل قصههای زیبایی میسراید، اما فقط پرندگان به زبان او آشنا هستند و میفهمند چه میگوید.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال این راز است، باید راهی را انتخاب کند که او را از مشکلات و نگرانیها محافظت کند.
هوش مصنوعی: با اینکه او چیزی نگفته، من خوب میدانم منظورش چیست، زیرا تمام وجودم را به زبان آورده است.
هوش مصنوعی: در زمان سکوت، حرفهای او به گونهای بود که انگار هر یک از موهایش زبان داشتند و چیزی برای گفتن داشتند.
هوش مصنوعی: عشق من و عشق او هیچ مربوط به هم نیست، زیرا او به مراتب بیشتر از من عاشق است.
هوش مصنوعی: ای مادر، به پرواز خود ادامه نده، چرا که پرندهای را که تخم طلایی گذاشتهای، از دست خواهی داد.
هوش مصنوعی: حالا این پسته را زعفرانی بیاور؛ مثل من که این جوی را آبی ساختهام.
هوش مصنوعی: از زبان گل به گل دیگر گفته میشود که ای ماه، تو جفت زمین هستی.
هوش مصنوعی: شب تو خوش و روزت نیکو باشد، لبانت مانند عسل شیرین و سرانگشتانت مانند نقره درخشان و رویت مانند گل زیبا باشد.
هوش مصنوعی: صبر کن، زیرا روزی خواهد آمد که هرمز نیز به حالت مستی و شگفتی که امروز تو در آن هستی، دچار خواهد شد.
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که جز شادی و خوشی در مسیرت باشد و همیشه برای دوستانت خوشی به ارمغان بیاوری.
هوش مصنوعی: برای اینکه او بفهمد بیاو چه حالی داشتی، نباید زود به پیشش بروی.
هوش مصنوعی: به یکبار او را از خاک بیاور بر روی تخت، تا او نیز مدت کوتاهی در برابر سختی قرار بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی را به راحتی به دست بیاوری، چون باد به سرعت آن را از دست میدهی.
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی به راحتی و بدون زحمت به گنجهای باارزشی دست پیدا کنی، حتی اگر تعداد آنها بسیار زیاد باشد، این کار به راحتی امکانپذیر است.
هوش مصنوعی: اگر یک جوزر (نوعی میوه) از تو عرق بریزد، نمیتوانی آن را در مقابل مردم به شکل مناسب و زیبایی呈اب کنی.
هوش مصنوعی: دل مانند صدفی است که با صبر پر میشود تا در نهایت آن قطره باران به مرواریدی ارزشمند تبدیل شود.
هوش مصنوعی: اکنون با هرمز به هم ریختهام و مدتی است که با داستانهای گذشته آمدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.