فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو
چو در گیتی ترا همسر ندانم
به ناهمسرت دادن چون توانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۴ - خبردار شدن موبد از خواستن ویرو ویس را و رفتن به جنگ
برادر گفت شاها من نه آنم
که چیزی با تو گویم کش ندانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۷ - آمدن شاه موبد به گوراب به جهت ویس
به ویرو خویشتن را چون رسانم
ز موبد جان خود را چون رهانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۷ - آمدن شاه موبد به گوراب به جهت ویس
ز بدبختی چه بد دیدم ندانم
چه خواهم دید گر زین پس بمانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
نه یوزان را سوی گوران دوانم
نه بازان را سوی کبگان پرانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
به شب تا روز پیچان و نوانم
چو ماری چوب خورده در میانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
بجز تو در جهان کس را ندانم
که با او راز خود گفتن توانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
من از تیمار ویسه همچنانم
شبان از روز و روز از شب ندانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
ترا بر اسپ تازی چون نشانم
به چشم دشمنان بر چون دوانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتان دایه ویس را به جهت رامین
پس آن در چون گشایم بر روانم
کزو آید نهیب جاودانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
اگر نیکو کنم تا زنده مانم
از آن بهتر که کام خویش رانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
بدو گفت ای گرامی تر ز جانم
به زیب و خوبی افزون از گمانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
نیالاید به آهوی زنانم
نگه دارد ز آهوشان زبانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
گرفتاری ترا باشد به جانم
بدان سر جان خویش از تو ستانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
ز شهر خویش رامین را برانم
دگر هر گز به نامش بر نخوانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
کنون خواهی بکش خواهی برانم
و گر خواهی بر آور دیدگانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان
به خون مصقول کن رنگ رخانم
سیاهی را بضوی از دیدگانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۶ - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد
که من یک ماه زی تو میهمانم
ترا یک سال از آن پس میزبانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس
کنون در عاشقی بس ناتوانم
چنان گشتم که گر بینم ندانم

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد
هر آن گاهی که از وی دور مانم
بجز خوشی و کام دل نرانم
