نمانده عقل و عشقت کرد واصل

از آن اسرار کل شد جمله حاصل

ترا با این چنین گفتار حاصل

که یک دم مینگشی دوست واصل

بقدرِ خویش بُد در عشق واصل

بسی اسرارها راکرده حاصل

توئی در کعبه و بت کرده حاصل

کجا گردی تو اندر عین واصل

از اشترنامه و این گرد واصل

وز این هر دو بکن مقصود حاصل

از ایشان گشتم اندر بحر واصل

وز ایشان شد مرا مقصود حاصل

نمود خاک ما را کرد واصل

همه مقصود ما اینجاست حاصل

شود ز آن می ترا مقصود حاصل

شوی چون واصلان اینجای واصل

در آن می شان حقیقت گشت واصل

شدند اندر خرابی جمله حاصل

کنون دلدار اینجا گشت حاصل

بدیدار نبی اینجای واصل

یکایک برفکند و گشت واصل

وِرا در بی نشانی گشت حاصل

ترا پیریست اینجاگاه حاصل

که او مر سالکان کردست واصل

بقای جاودان زو گشت حاصل

که جمله سالکان او کرد واصل

دم من سالکان را کرد واصل

که دارد جملگی مقصود حاصل

نداند این رموز الّا که واصل

کند مقصود موجودات حاصل

در این دم ینزل اللّه است حاصل

مرا گردان ز یاد دوست واصل

در این شب مرمرا مقصود حاصل

کن اینجا تا شوم از دوست واصل

یکی پیری ز پیران گشت واصل

مر او را گشت کل مقصود حاصل

در آخر گشت اینجا گاه واصل

شدش مقصود اینجاگاه حاصل

ترا اینجایگه یاراست حاصل

کز او ناگه شوی در عشق واصل