گنجور

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۳

 

هواخواهان شه در عیش و شادی

حسودش را مده جز غم مرادی

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۵

 

به زیر حکم او فرمان ندادی

در عدل و کرم بر ما گشادی

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۲۷

 

زمان غم به سر شد دور شادی

بیاید دست اکنون هر مرادی

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۶ - حکایت

 

برآوردم پس از صد نامرادی

سر از حوض مصلای عمادی

یغمای جندقی
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۷۵ - الحروف

 

نبود آنجا حروف الا مدادی

ز نقش ماسوا غیر از سوادی

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۹۴ - التعرف

 

تعرف گر که باشد ز اعتقادی

از او حاصل توان کردن مرادی

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۳۴ - عبدالحکم

 

نشان حکم او باشد که بادی

کند در کاه و گندم افتقادی

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۵۳ - عبدالودود

 

بود عبدالودود آن پاک زادی

بحق اولیا کامل ودادی

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۵۵ - عبدالباعث

 

حیاتی از حقیقت با زیادی

دهد او را پس از موت ارادی

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۹۹ - عبدالهادی

 

در او دارد تجلی اسم هادی

بخاصه اهل ره را زاوست شادی

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۴۵۰ - علامه ترک الشهوه للمجاهد

 

مکن یکجو بتقلیل اعتمادی

مگر باشد برون از هر مرادی

صفی علیشاه
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۰ - جواب

 

شنیدی آن تجلی های هادی

که گه در کوه بودی گه بوادی

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۲ - جواب

 

ز دنبالش بپوی این هفت وادی

که در این راه بینی روی هادی

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۱۹ - ادامه

 

یکی را مرجعستی اسم هادی

یکی را المضلستی منادی

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۱ - جواب

 

نماید حکمت منطوق هادی

سلوک و سیر را وادی بوادی

صفای اصفهانی
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۰ - به آن قوم از تو می‌خواهم گشادی

 

به آن قوم از تو می‌خواهم گشادی

فقیهش بی‌یقینی، کم‌سوادی

بسی نادیدنی را دیده‌ام من

«مرا ای کاشکی مادر نزادی»

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۵۴ - در صد فتنه را بر خود گشادی

 

در صد فتنه را بر خود گشادی

دو گامی رفتی و از پا فتادی

برهمن از بتان طاق خودراست

تو قر ن را سر طاقی نهادی

اقبال لاهوری
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۸

 

ولی چشمش که بر دانا فتادی

بر او از مهر لبخندی گشادی

ایرج میرزا
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
sunny dark_mode