حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰
اگر به باده مشکین دلم کشد شایدکه بوی خیر ز زهد ریا نمیآید
جهانیان همه گر منع من کنند از عشقمن آن کنم که خداوندگار فرماید
طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کریمگنه ببخشد و بر عاشقان ببخشاید
مقیم حلقه ذکر است دل بدان امیدکه حلقهای ز سر زلف یار بگشاید
تو را که حسن خداداده هست و […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۳
نماز شام چو خورشید در غروب آیدببندد این ره حس راه غیب بگشاید
به پیش درکند ارواح را فرشته خواببه شیوه گله بانی که گله را پاید
به لامکان به سوی مرغزار روحانیچه شهرها و چه روضاتشان که بنماید
هزار صورت و شخص عجب ببیند روحچو خواب نقش جهان را از او فروساید
هماره گویی جان خود مقیم آن […]

مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۳
سپیده دم بدمید و سپیده میسایدکه ویس روز رخ خویش را بیاراید
غلام روز دلم کو به جای صد سالستسپیده چهره دل را به کار میناید
سپیدی رخ این دل سپیدها بخشدکه طاس چرخ حواشیش را نپیماید
سپیده را چو فروشست شب به آب سیاهرخ عجوزه دنیا ببین چه را شاید
بده عجوزه زراق را هزار طلاقدم عجوزه جوانیت […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۷۶
به حسن دلبر من هیچ در نمیبایدجز این دقیقه که با دوستان نمیپاید
حلاوتیست لب لعل آبدارش راکه در حدیث نیاید چو در حدیث آید
ز چشم غمزده خون میرود به حسرت آنکه او به گوشه چشم التفات فرماید
بیا که دم به دمت یاد میرود هر چندکه یاد آب به جز تشنگی نیفزاید
امیدوار تو جمعی که روی […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۷۹
فراق را دلی از سنگ سختتر بایدمرا دلیست که با شوق بر نمیآید
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویمبیا و گر همه دشنام میدهی شاید
اگر چه هر چه جهانت به دل خریدارندمنت به جان بخرم تا کسی نیفزاید
بکش چنان که توانی که بنده را نرسدخلاف آن چه خداوندگار فرماید
نه زنده را به تو میلست و مهربانی و […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۸۰
مرو به خواب که خوابت ز چشم بربایدگرت مشاهده خویش در خیال آید
مجال صبر همین بود و منتهای شکیبدگر مپای که عمر این همه نمیپاید
چه ارمغانی از آن به که دوستان بینیتو خود بیا که دگر هیچ در نمیباید
اگر چه صاحب حسنند در جهان بسیارچو آفتاب برآید ستاره ننماید
ز نقش روی تو مشاطه دست بازکشیدکه […]

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲۰
حقیقتیست که دانا سرای عاریتیز بهر هشتن و پرداختن نفرماید
من این مقام نه از بهر آن بنا کردمکه پنج روز بقا اعتماد را شاید
خلاف عهد زمان بیخلاف معلومستکه هیچ نوع نبخشد که باز نرباید
بلی به نیت آن تا چو رخت بربندمبه جای من دگری همچنین بیاساید
ازین قدر نگریزد که مرغ و ماهی رابه قدر خویش […]

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - در مدح صاحب دیوان
سفینهٔ حکمیات و نظم و نثر لطیفکه بارگاه ملوک و صدور را شاید
به صدر صاحب صاحبقران فرستادممگر به عین عنایت قبول فرماید
رونده رفت ندانم رسید یا نرسیدازین قیاس که آینده دیر میآید
به پارسایی ازین حال مشورت بردممگر ز خاطر من بند بسته بگشاید
چه گفت ندانی که خواجه دریاییستنه هر سفینه ز دریا درست باز آید

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۸ - در حادثهٔ زهر خوردن سرهنگ محمد خطیبی و انگشتری فرستادن سلطان مسعود رحمةالله علیه گوید و او را ستاید
زهی سزای محامد محمد بن خطیبکه خطبهها همی از نام تو بیاراید
چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغز شاخسار همی بیثبات نسراید
ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختربه هر دو گیتی یک تن چو تو برون ناید
کسی که راوی آثار و سیرت تو بودبسان طوطی گویی شکر همی خاید
شنیدمی که همی […]

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۳
مبر تو رنج که روزی به رنج نفزایدبه رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید
چو روزگار فرو بست تو از آن مندیشکه آنگهی که بباید گشاد بگشاید
چو بستههای زمانه گشاده خواهد گشتچنان گشاید گویی که آن چنان باید
وگر نیاز برد نزد همچو خویشتنیاز آن نیاز اسیر و ذلیل باز آید
چو اعتقاد کند گر کسش نیاید […]

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید (گزیدهٔ ناقص) » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲ - وگر بنالم گویند ژاژ میخاید
دلم ز انده بیحد همی نیاسایدتنم ز رنج فراوان همی بفرساید
بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرمز دیدگانم باران غم فرود آید
ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مراازین پس ایچ غمی پیش چشم نگراید
دو چشم من رخ من زرد دید نتوانستاز آن به خون دل آن را همی بیالاید،
که گر ببیند […]

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۷ - در قضا و قدر
خدای کار چو بر بندهای فرو بنددبه هرچه دست زند رنج دل بیفزاید
وگر به طبع شود زود نزد همچو خودیز بهر چیزی خوار و نژند باز آید
چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیزخدای قدرت والای خویش بنماید
به دست بنده ز حل و ز عقد چیزی نیستخدای بندد کار و خدای بگشاید

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکنده » تکه ۳۷
خوش آید او را چون من بناخوشی باشممرا که خوشی او بود ناخوشی شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادیمرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸
گرم عنایت او در بروی بگشایدهزار دولتم از غیب روی بنماید
نظر به گلشن روحانیون نیندازمسرم به پایهٔ کروبیان فرو ناید
وگر به حال پریشان ما کند نظریز روی لطف بر احوال ما ببخشاید
به پیش خاطرم ار کاینات عرضه کنندز کبر دامن همت بدان نیالاید
توان در آینهٔ آن جمال جان دیدنگرش به صیقل توفیق زنگ بزداید
ورم ز […]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » گزیدهٔ غزل ۳۵۷
بهار بی رخ گلرنگ و چه کار آیدمرا یک آمدند به که ده بهار آید
به این صفت که همی خوریم بردر توترا چگونه میاندر گلو فرود آید ؟

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۷
وفا ز یار جفاکار چون نمی آید
جفا ز یار وفادار هم نمی شاید
جفا چه باشد و نام وفا که باز برد؟
به حضرتی که دو عالم به هیچ برناید
مرا ز جمله جهان صحبت تو می باید
ترا ز خدمت من ذره ای نمی باید
به رغم خاطر من قول دشمنان کردی
چه طالعی ست مرا آه، تا چه پیش […]

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰
خدای عزوجل گر ببخشدم شاید
سزای بندگیش چون ز من نمیآید
بهر چه بستم جز حق شکسته باز آمد
دل مرا به جز از یاد حق نمیشاید
برای توشهٔ عقبی بسی نمودم سعی
ز من نیامد کاری که آن بکار آید
ز بیم آنکه مبادا خجل شود فردا
دلم بطاعتی امروز می نیاساید
نرفتهام بره حق چنانکه باید رفت
نکرده هیچ عبادت چنانکه میباید
مگر […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴
مرا از آینهٔ سخت روی سخت آید
که در برابر روی تو روی بنماید
چو شانه دست به دندان اگر برم شاید
که شانه در سر زلف تو دست میساید
لطیفهایست دهان تو تا که دریابد
دقیقهایست میان تو تا که بگشاید
عروس گل ز جمال تو چون خجل نشود
سپیده دم که به گلگونه رخ بیاراید
سر مراز سعادت به دولت عشقت
جز […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۹۱
ایا شهی که غبار سپاه منصورت
عذار فتح به خط معنبر آراید
سوار همت تو گوی جاه در میدان
ببردی از خم چوگان چرخ بر باید
اگر محاصره آسمان کند رایت
به یک دو ماهش هر نه حصار بگشاید
شهاز گردش گردون شکایتی است مرا
که ذکر آن به چنین حضرتی نمیشاید
منم که مریم […]

رشیدالدین وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح اتسز خوارزمشاه
بهار باز جهان را همی بیاراید
جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید
بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی
بگونه گونه جواهر همی بیاراید
سحاب روی شکوفه همی بیفروزد
شمال جعد بنفشه همی بپیراید
یکی بکوه و بصحرا گلاب میریزد
یکی بباغ و بستان عبیر می ساید
بهار نایب رضوان شدست، گرنه چرا
در خزاین جنات […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶
حذر ز فتنۀ آن ترکِ مست می باید
چنان که هر که بگیرد ز دست برباید
که زهره دارد از آن سنگ دل که برباید
مگر کسی که به جان التفات ننماید
دلی به هر سرِ مویی ز زلف بر بندد
اگر گره ز کمندِ نغوله بگشاید
میانِ راه بیا تا بگیرمش دامن
به دادخواه ببینم کزو چه می آید
چو دل برفت […]

کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - و قال ایضاً یمدحه
بزرگوارا! صدرا ! مرا چنان باید
که خاک پای تو بر اوج چرخ بفزاید
مرا خوشست که خاک درت که افسرماست
ببوسۀ لب خورشید و مه بیالاید
اگر نخواهد رای تو ، نیز نتواند
که دست شام بگل آفتاب انداید
خجسته نعل سمندت بصیقلی ماند
که وصمت کلف از روی ماه بزاید
خطاست ، نعل چه باشد، بابرویی ماند
که جبهۀ فلک از زیب […]

کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - وله ایضا
امام ملّت و مفتیّ مشرق و مغرب
بیان کند که شریعت چه حکم فرماید
در آنکه شخصی از بهر دعوی شرعی
خود و غریمی در مجلس قضا آید
بدست ظلم و تطاول یکی زنا اهلان
غریم او را از وی به قهر بر باید
چو این تظلّم بر شاه شرع عرض کند
ز روی ضبط شریعت برو نبخشاید
بخواند او را واو با […]

کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۸۲ - ایضا له
اگر به کم ز منی داد شغل من خواجه
روا بود که مرا صد امید بفزاید
چامید دارم و دانم که نیست دور از کار
که جز نیابت خاص خودم نفرماید
که هر کجا که چو وی شغل من تواند کرد
بزرگتر عملی در جهان مرا شاید

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۸
ایا نموده به صد علم در جهان معجز
تویی که دهر نظیر تو نیز ننماید
محیط جاه تو تا غایتی ست در وسعت
که بر محدب گردون به نقطه ای ساید
جواب قطعه و تشریف اگر چه دیر کشید
رهی چگونه زبان عتاب بگشاید
که دست و طبع تو بحر علوم و کان عطاست
ز بحر و کان نه به هر وقت […]
