پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » تاراج روزگار
نهال تازه رسی گفت با درختی خشککه از چه روی، ترا هیچ برگ و باری نیست
چرا بدین صفت از آفتاب سوختهایمگر بطرف چمن، آب و آبیاری نیست
شکوفههای من از روشنی چو خورشیدندببرگ و شاخهٔ من، ذرهٔ غباری نیست
چرا ندوخت قبای تو، درزی نوروزچرا بگوش تو، از ژاله گوشواری نیست
شدی خمیده و بی برگ و بار […]

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶
دلی که بستهٔ زنجیر زلف یاری نیستبه پیش اهل نظر هیچش اعتباری نیست
سری که نیست در او کارگاه سودائیبه کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست
ز عقل برشکن و ذوق بیخودی دریابکه پیش زنده دلان عقل در شماری نیست
ملامت من مسکین مکن که در ره عشقبه دست عاشق بیچاره اختیاری نیست
دگر مگوی که هر بحر را […]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
تو را سری که به پیمان من درآری نیست
مرا دلی که به دست غمش سپاری نیست
سر تو دارم اگر تیغ می زنی و تو را
دلی که کار غریبی چو من بر آری نیست
شبی دمی قدمی رنجه کن اگر چه مرا
به قدر عزّت تو دست حق گزاری نیست
نه زر که در قدمت ریزم و نه دست […]

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
به غیر جلوه رویت مرا بهاری نیستدگر مرا به خزان و بهار کاری نیست
فدای بازوی صید افکنت که در آفاقنگشته زخمی تیر غمت شکاری نیست
کشیدم از همه کاری به غیر عشقت دستچو دیدم آنکه به از عشق هیچ کاری نیست
به اختیار کند هر که میکند کاریبه جز مرا که در این کار اختیاری نیست
کنون که […]
