گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۵

 

فضول گشته‌ام امروز جنگ می‌جویم

منوش نکته مستان که یاوه می‌گویم

تنا بسوز چو هیزم که از تو سیر شدم

دلا برو تو ز پیشم تو را نمی‌جویم

لگن نهاد خیالش به چشمه چشمم

[...]

مولانا
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - تغزل و ستایش صاحب دیوان

 

من آن بدیع صفت را به ترک چون گویم

که دل ببرد به چوگان زلف چون گویم

گرم به هر سر مویی ملامتی بکنی

گمان مبر که تفاوت کند سر مویم

تعلقی است مرا با کمان ابروی او

[...]

سعدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰

 

کدام لطف که در شأن ما نکرد ایزد

به صد زبان نتوانم که شکر آن گویم

اگر نه در دل من یاد او بود شب و روز

ز دل نفور شدم دست ازو فرو شویم

به هرکه درنگرم لطف او همی بینم

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹

 

سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم

که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم

عبوس زهد به وجه خمار ننشیند

مرید خرقه دردی کشان خوش خویم

شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست

[...]

حافظ
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

شدم به باغ که کنج فراغتی جویم

غمت ز پرده دل خیمه زد به پهلویم

شدم چو آینه صافی ز شست و شوی سرشک

بدین بهانه چه باشد که بنگری سویم

اگر چه روی به رویم نمی نهی باری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

ز سجده ای که نباشد در ابرویت رویم

به پیشت از خوی خجلت جبین همی شویم

چنان ز مهر تو پر شد دلم که می تابد

هلال نور زهر استخوان پهلویم

ز میل ابروی تو دست داشتم چه کنم

[...]

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷۵

 

ز بوستان تو عشق بلند می گویم

چو شبنم از گل روی تو دست می شویم

نمی توان دل مردم ربود و پس خم زد

سواد زلف ترا مو بموی می جویم

ز بس که تشنه بوی وفای نایابم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۷۶

 

چو خامه نیست ز من هر سخن که می گویم

که من به دست قضا این طریق می پویم

نظر به عذر گناه است جرم من اندک

به خون ز دامن آلوده داغ می شویم

چو تخم، دانه اشکم نهان بود در خاک

[...]

صائب تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۵

 

شکایت از خم زلفین یار چون گویم

که من ملازم چوگان موی چو گویم

مباد آنکه رسد نام تو بگوش رقیب

زاشتیاق تو دیگر سخن نمیگویم

بآن رسیده که زخم درون شود بهبود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

توان شناخت ز خونی که ریخت بر رویم

که صید زخمی آن ترک سخت بازویم

امید طلعت او می‌برد به هر جایم

هوای طرهٔ او می‌کشد به هر سویم

به هر چه می‌نگرم جلوهٔ تو می‌بینم

[...]

فروغی بسطامی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

تو خانقاه و خرابات در میانه مبین

خدا گواست که هر جا که هست بااویم

مکن در این چمنم سرزنش به خود رویی

چنانکه پرورشم می‌دهند می‌رویم

رضاقلی خان هدایت
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۵ - در مدح اصغر ثقلین و اکبر سبطین حضرت امام حسن علیه السلام

 

منم که شهره به سرگشتگی به هر کویم

فتاده در خم چوگان عشق، چون گویم

هوای گلشن فردوس برده از خاطر

نسیم روح فزا، خاک آن سر کویم

چنان ز خویش تهی گشته ام، ز جانان پر

[...]

محیط قمی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۳ - در وفات حضرت یوسف(ع)

 

ز عشق باخبری گوش گر دهد سویم

به گفته یابد و داند که من چه می‌گویم

صامت بروجردی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۰ - به این بهانه درین بزم محرمی جویم

 

به این بهانه درین بزم محرمی جویم

غزل سرایم و پیغام آشنا گویم

بخلوتی که سخن می شود حجاب آنجا

حدیث دل به زبان نگاه می گویم

پی نظارهٔ روی تو می کنم پاکش

[...]

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode