گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۴

 

کسی که دیگ پر از گوشت سر به دم دارد

اگر مراعت قومی کند چه غم دارد

به صحن قلیه برنجی چو راه یافت کسی

دلا بگوی مر او را که مغتنم دارد

دو گرده دارد و یک بره مطبخی چو به پیش

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۷

 

کسی که دیده بود آن نگار را رقاص

عجب مدار که گردد ز درد غصه خلاص

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۷

 

به صحن دیگ چو بغرای میده شد رقاص

کسی که دید ز اندوه جوع گشت خلاص

درست قلیه و بغرا صدف به چنگ آور

به بحر کاسه هر آن دست گر شود رقاص

اگر چه دعوت عام است لیک پندارم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۱

 

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد

که موسم گل و نسرین و ناز و نوش آمد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۱

 

چو دیگ قلیه برنجم سحر به جوش آمد

دل رمیده من ساعتی به هوش آمد

ز شوق نان تنک بین که مرغ بریان باز

به روی آتش سوزنده در خروش آمد

مرا ز دختر گیپا تعجبی است به دل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۴

 

کسی که دیده بود آن نگار رعنا را

عجب عجب که ملامت کند دل ما را

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۴

 

در آن زمان که کنی ساز دیگ بغرا را

ز غم خلاص کنی گشنه های شیدا را

به روی صحنک پالوده چیست این آرا

«به خط و خال چه حاجت جمال زیبا را»

ز نان گرم شود زنده این دل مرده

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۶

 

دلم به درد و غم عشق مبتلی تا کی

ز شوق زلف تو در دام صد بلا تا کی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۶

 

مرا به سینه تمنای ماس وا تا کی

دلم به صحنک پالوده مبتلی تا کی

کنون به دهر چو ماقوت نیست صابونی

به سینه ولوله شوق زلبیا تا کی

شدند جلبک و روغن به تابه اندر تحت

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۷

 

نصیب ما ز می لعل دوست گشته خمار

کنیم جان به سر و کار عشق آخر کار

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۷

 

خوش است صحنک بغرا و قلیه بسیار

اگر به دست تو افتد زهی سعادت یار

زبس که برده ز دزدی ز خلق دل بریان

کشیده اند چو دزدان از آتش بر سر دار

بسوزد ار کشم آهی ز شوق نان و کباب

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۱

 

نصیب ما ز می لعل دوست گشته خمار

کنیم جان به سر و کار عشق آخر کار

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۱

 

سحر کسی که کند نوش یک دو جو زاسرار

علی الصباح بباید سه کله اش ناچار

اگر نه بره بریان بود به نیمه روز

چو روزه دار بر آرد گرسنگیش دمار

دلم به صحنک ماهیچه آرزومندست

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۷

 

چراغ روی ترا شمع گشته پروانه

مرا ز حال تو با جان خویش پروا نه

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۷

 

مرا که در دل و جان آرزوی بریانه

دو دیده در غم نان چون کباب گریانه

شنیده ای صفت اشتیاق مجنون را

مرا به کله و گیپا هزار چندانه

زشوق حلقه زنجیر زلبیا امروز

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳۰

 

مرا به صحنک بغرا محبت جانی است

اگر چه معده پر از نان گرم و بریانی است

چه می کنی صفت امروز آب حیوان را

به شیر منش نظر کن که آب حیوانی است

به شهر اگر دل بریان به جان فروشد کس

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳۲ - المقطعات

 

شبی به مطبخی در دکان طباخی

نشسته بودم و در فکر...بیگاه

میان ترشی و قلیه برنج بشنیدم

یکی مناظره گرم کان بود بی راه

بگفت قلیه کدو در مذمت حبشی

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode