ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۳۷
خوش آید او را چون من به ناخوشی باشم
مرا که خوشی او بود ناخوشی، شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در شکایت از تیره روزی خویش گوید
دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید
تنم ز رنج فراوان همی بفرساید
بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم
ز دیدگانم باران غم فرود آید
ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۹ - در حادثهٔ زهر خوردن سرهنگ محمد خطیبی و انگشتری فرستادن سلطان مسعود رحمةالله علیه گوید و او را ستاید
زهی سزای محامد محمد بن خطیب
که خطبهها همی از نام تو بیاراید
چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ
ز شاخسار همی بیثبات نسراید
ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۴
مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید
به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید
چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش
که آنگهی که بباید گشاد بگشاید
چو بستههای زمانه گشاده خواهد گشت
[...]
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح اتسز خوارزمشاه
بهار باز جهان را همی بیاراید
جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید
بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی
بگونه گونه جواهر همی بیاراید
سحاب روی شکوفه همی بیفروزد
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۷ - در قضا و قدر
خدای کار چو بر بندهای فرو بندد
به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید
وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی
ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید
چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز
[...]
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » ابیات » بخش ۵
خوش آید او را چون من بناخوشی باشم
مرا که خُوشیِ او بود ناخوشی شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰
چه لعبتی است که او سر بریده خوب آید
ز سر بریدن او قدر او بیفزاید
کرا بریده شود سر براو ببخشایند
ز سر بریدن او کس بر او نبخشاید
سخن سرای شود چون بریده شد سر او
[...]
ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۴۸
ایا نموده به صد علم در جهان معجز
تویی که دهر نظیر تو نیز ننماید
محیط جاه تو تا غایتی ست در وسعت
که بر محدب گردون به نقطه ای ساید
جواب قطعه و تشریف اگر چه دیر کشید
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴
نهاد طبع لطیفت چه گوهری است کزو
هزار دریا در لحظه ئی همی زاید
روان، بمجلس مانوس او بیاراید
بصر، بطلعت میمون او بیاساید
خرد چسان کمر عشق برمیان بندد
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - و قال ایضاً یمدحه
بزرگوارا! صدرا ! مرا چنان باید
که خاک پای تو بر اوج چرخ بفزاید
مرا خوشست که خاک درت که افسرماست
ببوسۀ لب خورشید و مه بیالاید
اگر نخواهد رای تو ، نیز نتواند
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - وله ایضا
امام ملّت و مفتیّ مشرق و مغرب
بیان کند که شریعت چه حکم فرماید
در آنکه شخصی از بهر دعوی شرعی
خود و غریمی در مجلس قضا آید
بدست ظلم و تطاول یکی زنا اهلان
[...]
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۸۲ - ایضا له
اگر به کم ز منی داد شغل من خواجه
روا بود که مرا صد امید بفزاید
چامید دارم و دانم که نیست دور از کار
که جز نیابت خاص خودم نفرماید
که هر کجا که چو وی شغل من تواند کرد
[...]
امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴
محیط و نقطه ملت، سوار و مرکب دین
خدایگان شریعت درین چه فرماید
چو گربه ای سر ده قمری و کبوتر را
بقرب هفته ای از تن بقهر برباید
ز راه شرع، بحکم قصاص صاحب مرغ
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۳
نماز شام چو خورشید در غروب آید
ببندد این ره حس راه غیب بگشاید
به پیش درکند ارواح را فرشته خواب
به شیوه گله بانی که گله را پاید
به لامکان به سوی مرغزار روحانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۳
سپیده دم بدمید و سپیده میساید
که ویس روز رخ خویش را بیاراید
غلام روز دلم کو به جای صد سالست
سپیده چهره دل را به کار میناید
سپیدی رخ این دل سپیدها بخشد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵
خدایگانا رایت به یک دقیقه فکر
ز کار مشکل ایام بند بگشاید
گهی به اشک قلم گرد فتنه بنشاند
گهی به چشمه کلک آب ملک بفزاید
چگویم از قبل بنده ایکه مدت عمر
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶
به حسن دلبر من هیچ در نمیباید
جز این دقیقه که با دوستان نمیپاید
حلاوتیست لب لعل آبدارش را
که در حدیث نیاید چو در حدیث آید
ز چشم غمزده خون میرود به حسرت آن
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹
فراق را دلی از سنگ سختتر باید
مرا دلیست که با شوق بر نمیآید
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
بیا و گر همه دشنام میدهی شاید
اگر چه هر چه جهانت به دل خریدارند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰
مرو به خواب که خوابت ز چشم بِرباید
گرت مشاهدهٔ خویش در خیال آید
مجال صبر همین بود و منتهای شکیب
دگر مپای که عمر این همه نمیپاید
چه ارمغانی از آن به که دوستان بینی؟
[...]