گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

به هر نفس دلم از داغ یار لرزد و ریزد

چو برگ گل که ز باد بهار لرزد و ریزد

بیا که بی گل روی تو اشگم از سر مژگان

چو شبنمی است که از نوک خار لرزد و ریزد

به هم رسان ثمری زین چمن که شاهد دنیا

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

دلم شبی که به شکّر لبی خطاب ندارد

چو کودکی است که از بهر شیر خواب ندارد

شب وصال مکن منعم از دو دیده بی‌نم

عجب مدان گل تصویر اگر گلاب ندارد

به دل چو مهر رخت نیست داغ نقش نه بندد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

تنم به هیچ مکان بی رخت قرار ندارد

به جز خیال تو کس بر دلم گذار ندارد

به هر کجا که روم همچو مرغ طعمه دامم

به غیر من به کسی روزگار کار ندارد

در این سراسر گلزار نیست برگ درختی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

بیا که بی گل رویت دلم قرار ندارد

کسی به غیر تو در خاطرم گذار ندارد

چو ماه یک‌شبه زرد و ضعیف در نظر آید

چو هاله هرکه تو را تنگ در کنار ندارد

هزار حیف که دیرآشنا و سست‌وفایی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

منم فتاده به راه تو خاکسار مشخّص

به روی آینه گیتی‌ام غبار مشخّص

به هرکجا که روم ز آه و اشک بادم و باران

به دور سبزه خط توام غبار مشخّص

ز پای تا به سرم نیست عضو بی گل داغت

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

بیا که بی تو دمی نیست که اضطراب ندارم

ز دوری تو دگر نیم‌روزه تاب ندارم

دگر به مملکت تن ز سیل اشک دمادم

عمارتی که تواند شدن خراب ندارم

در این محیط که هجران بود کشاکش موجش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

چگونه پیش تو آیم فسانه‌ای که ندارم

چطور دور تو گردم بهانه‌ای که ندارم

همیشه خاطر من جمع از فشار حوادث

چرا ز سیل گریزم ز خانه‌ای که ندارم

هنوز بیضه من بود خون که سوخته شد پر

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

شد از فراق توام قامت کشیده خمیده

هزار خار ملامت به پای دیده خلیده

شب گذشته به یاد رخ تو مردم چشمم

هزار قطره خون خورده تا سفیده دمیده

هزار بار دلم می‌زند به گرد سرت پر

[...]

قصاب کاشانی