گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت

کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت

مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲

 

بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت

به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت

بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم

قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت

ملامت من مسکین کسی کند که نداند

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

امیدوار چنانم که کار بسته برآید

وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید

من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی ابرو

جواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید

به رغم دشمنم ای دوست سایه‌ای به سر آور

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶

 

مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل

که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل

خبر برید به بلبل که عهد می‌شکند گل

تو نیز اگر بتوانی ببند بار تحول

اَمَا اُخالِصُ وُدّی؟ اَلَم اُراعِکَ جَهدی؟

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

 

دو هفته می‌گذرد کان مه دوهفته ندیدم

به جان رسیدم از آن تا به خدمتش نرسیدم

حریف عهد مودت شکست و من نشکستم

خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم

به کام دشمنم ای دوست عاقبت بنشاندی

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳

 

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم

به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵

 

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶

 

کدام کس به تو ماند که گویمت که چون اویی

ز هر که در نظر آید گذشته‌ای به نکویی

لطیف‌جوهر‌ و جانی غریب‌قامت و شکلی

نظیف‌جامه و‌ جسمی بدیع‌صورت و خویی

هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱

 

سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ

تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فراتی؟

شبم به رویِ تو روز است و دیده‌ها به تو روشن

و اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشیَّتی و غَداتی

اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲

 

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی

مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی

بنای مهر نمودی که پایدار نماند

مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰

 

ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی

طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی

وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی

چو خویشتن به تو دادم تو میل باز گرفتی

نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵

 

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در ستایش علاء الدین عطاملک جوینی صاحب دیوان

 

اگر مطالعه خواهد کسی بهشت برین را

بیا مطالعه کن گو به نوبهار زمین را

شگفت نیست گر از طین به در کند گل و نسرین

همانکه صورت آدم کند سلالهٔ طین را

حکیم بار خدایی که صورت گل خندان

[...]

سعدی شیرازی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۲

 

نظر به چشم ارادت مکن به صورت دنیا

که التفات نکردند به روی اهل معانی

پیاده رفتن و ماندن به از سوار بر اسپی

که ناگهت به زمین برزند چنانکه نمانی

سعدی شیرازی