گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

مده بافسر شاهی کلاه ترک و فنا را

بسر چو ابر بهاری شناس بال هما را

درست نیست دورنگی میان ظاهر و باطن

بگو شکسته نویسند، توبه نامه، ما را

بکف ترا زر و سیم جهان ز بخل نپاید

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

فضای خاطرم از غم از آن غبار ندارد

که آرزوی جهان، از دلم گذار ندارد

جهان چو معرکه تیغ بازی است حذر کن

چه پا نهی به میان؟ این میان کنار ندارد!

بزرگیی که در آن نیست چشم لطف بمردم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

بگو به شرم، ز چشمم ترا نگاه ندارد

که پشت آینه سان، دیده ام نگاه ندارد

ز جاه و دولت دنیا، همین خوشست که هرکس

بلای جاه کشیده است حب جاه ندارد

نشد ز کوی تو محروم هیچ کس که ز وسعت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

تن نزار من، از چاکهای جامه نماید

بدان طریق که مویی ز شق خامه نماید

نمانده آن قدر از من که آورد بنظر کس

مرا بخلق مگر گاه گاه جامه نماید

از آن نمیکند آن دوست یاد ما، که نخواهد

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

کلاه ترک به سر نه، بگیر کشور دیگر

کلاه بال هما، هر دمی است بر سر دیگر!

به غیر خاک مده تن به هیچ بستر دگر

به غیر داغ منه دل به هیچ افسر دیگر

ز روز و شب زده چین بر جبین از آن زن دنیا

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

 

برآ ز خانه، که از خان و مان خویش برآیم

بحرف زودتر آ، تا بخویش دیرتر آیم

اگر عتاب نمایی تو، من بتاب در افتم

اگر ز جای در آیی تو، من ز پای درآیم

بدست و پا زدن این ره نمیرسد بنهایت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

ز حیرت تو، کسی گردش از کباب ندیده

به پیش لعل لبت، رنگ در شراب ندیده

دلم ز دوست بجز تندی و عتاب ندیده

بغیر سیل کس این خانه خراب ندیده

ز بیم شحنه خوی تو در دیار محبت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

بکام خویش، نچیدم گلی ز باغ جوانی

نکرده است مرا پیر، غیر داغ جوانی

در این دو روز ببین فکر خود، که نیست میسر

تهیه سفر مرگ بی دماغ جوانی

شراب داد چو ساقی، پیاله باز ستاند

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۰

 

دوید چشم، ز بس حسرت نگاه کشیدم

رسید مشق جنون، بسکه مد آه کشیدم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۰

 

از اینکه دربه‌دری، پیش دوست جای نداری!

ز خلق می‌طلبی نان، مگر خدای نداری؟!

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode