گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

عدیل نیست ترا در جهان حسن و ملاحت

عجب لطیف و صبیحی، بخیر باد صباحت

دلم بسوخت ز حیرت، تنم گداخت ز غیرت

قضا بمرگ رقیبان چو کج نهاد کلاهت

گرم بتخت نشانی ورم ز پیش برانی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

بحق صحبت دیرین مرا مران بخجالت

بآستین ملامت ز آستان کمالت

دلم بغیر جناب تو هیچ جای ندارد

بحق شام فراقت، بحق صبح وصالت

بخود نیامدم، ای جان، بقرب حضرت جانان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

کسی که روی تو بیند چگونه شاد نباشد؟

مرید عشق تو،ای دوست،نامراد نباشد

مرا،که قبله جان روی تست اول و آخر

یقین که خوشتر ازین مبداء و معاد نباشد

سوادچشم مرا کرده ای قبول بشرطی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

بهیچ یار و دیاری اگر چه دل ننهادم

ولیک عاقبة الامر دل بمهر تو دادم

دری ز وصل گشادی، بروی من نظری کن

بیمن دولت وصل ببین که در چه گشادم؟

بیار جام مصفا، مگو حکایت فردا

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

 

بیا، بیا، که فقیریم و خاکسار توییم

مدام مست می چشم پر خمار توییم

اگرچه باده پرستیم، مست آن جامیم

اگرچه اشتر مستیم در قطار توییم

اگر مسافر شوقیم با تو هم سفریم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

تو همچو عقل شریفی و همچو روح عزیزی

«فداک عقلی و روحی » ندانمت که چه چیزی؟

مرا هوای تو از عقل و جان ربود، چه گویم؟

بجانب تو گریزم بهر طرف که گریزی

تویی مقاصد عالم، یقین بدان و«فألزم »

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۷

 

جراحت دل من تازه کرد دلبر جانی

که هر جدید درو لذتیست وین تو ندانی

پس از مجاورت چاه دید یوسف کنعان

بمصر عالم صورت تجلیات معانی

ترا ز ذوق ملامت خبر کجاست؟ که دایم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹

 

ز نور روی تو پیداست سر سبع مثانی

ز جبهه تو هویداست آن لطیفه که دانی

ز خواب جهل و ضلالت خلاص داد دلم را

صفیر بلبل خبرت، ز گلستان معانی

بپیش من که من آزاد سر و باغ جهانم

[...]

قاسم انوار