سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
ای به بر کرده بی وفایی رامنقطع کرده آشنایی را
بر ما امشبی قناعت کنبنما خلق انبیایی را
ای رخت بستده ز ماه و ز مهرخوبی و لطف و روشنایی را
زود در گردنم فگن دلقیبرکش این رومی و بهایی را
چنگی و بربطی به گاه نشاطجمله یاری دهند نایی را
با چنان روی و با چنان زلفینمنهزم کردهای ختایی […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات (گزیدهٔ ناقص) » غزل شمارهٔ ۶
ای بدل کرده آشنایی رابرگزیده ز ما جدایی را
خوی تیز از برای آن نبودکه ببرند آشنایی را
در فراقت چو مرغ محبوسمکه تصور کند رهایی را
مژه در خون چو دست قصاب استبی تو مر دیدهٔ سنایی را
شمع رخسارهٔ تو میطلبمهمچو پروانه روشنایی را
آفتابی و بی تو نوری نیستذرهای این دل هوایی را
عندلیبم بجان همی جویمبرگ گل […]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
ای بدل کرده آشنایی را
برگزیده زما جدایی را
خوی تیز ازبرای آن نبود
که ببرند آشنایی را
در فراقت چو مرغ محبوسم
که تصور کند رهایی را
مژه در خون چو دست قصابست
بی تو مر دیده سنایی را
شمع رخساره تو می طلبم
همچو پروانه روشنایی را
آفتابی و بی تو نوری نیست
ذره یی این دل هوایی را
عندلیبم بجان همی جویم
برگ گل دفع […]
