پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۵۵ - نکوهش بیجا
سیر یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بدبویی
گفت از عیب خویش بیخبری
زان ره از خلق، عیب میجویی
گفتن از زشترویی دگران
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۵۷ - نکوهش نکوهیده
جعل پیر گفت با انگشت
که سر و روی ما سیاه مکن
گفت، در خویش هم دمی بنگر
همه را سوی ما نگاه مکن
این سیاهی، سیاهی تن نیست
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۱ - هرچه باداباد
گفت با خاک، صبحگاهی باد
چون تو، کس تیرهروزگار مباد
تو، پریشان ما و ما ایمن
تو، گرفتار ما و ما آزاد
همگی کودکان مهد منند
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۲ - همنشین ناهموار
آب نالید، وقت جوشیدن
کاوخ از رنج دیگ و جور شرار
نه کسی میکند مرا یاری
نه رهی دارم از برای فرار
نه توان بود بردبار و صبور
[...]
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - جوجهٔ نافرمان شاعر نامشخص
گفت با جوجه مرغکی هشیار
که ز پهلوی من مرو به کنار
گربه را بین که دم علم کرده
گوشها تیز و پشت خم کرده
چشم خود تا به هم زنی بردت
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶ - مرغ زخمی
ای جگر گوشه کیست دمسازت
با جگر حرف میزند سازت
تار و پودم در اهتزاز آرد
سیم ساز ترانهپردازت
حیف نای فرشتگانم نیست
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد دوم » سایه آرمیده
لاله داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
نتوان بر گرفتنم از خاک
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد دوم » بیسرانجام
مرغ خونین ترانه را مانم
صید بیآب و دانه را مانم
آتشینم ولیک بیاثرم
ناله عاشقانه را مانم
نه سرانجامی و نه آرامی
[...]
رهی معیری » چند تغزل » بادهفروش
بنگر آن ماهروی بادهفروش
غیرت آفتاب و غارت هوش
جام سیمین نهاده بر کف دست
زلف زرین فکنده بر سر دوش
غمزهاش راه دل زند که بیا
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵ - ابنای روزگار
یاری از ناکسان امید مدار
ای که با خوی زشت یار نهای
سگدلان لقمهخوار یکدیگرند
خون خوری گر از آن شمار نهای
همچو صبحت شود گریبان چاک
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۹ - رازداری
خویشتنداری و خموشی را
هوشمندان حصار جان دانند
گر زیان بینی از بیان بینی
ور زبون گردی از زبان دانند
راز دل پیش دوستان مگشای
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۶ - سایه اندوه
هرچه کمتر شود فروغ حیات
رنج را جانگدازتر بینی
سوی مغرب چو رو کند خورشید
سایهها را درازتر بینی
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۹ - مطایبه (طبیب و بیطار)
عمری از جور چرخ مینارنگ
رنجه بودم، ز رنج بیماری
یافت آیینه وجودم زنگ
از جفای سپهر زنگاری
تار شد دیدگان روشنبین
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۴ - پند پیرانه
دوش چشمت به خواب غفلت بود
غافل از خویشتن، چو دوش مباش
چون شغالان به لانهات تازند
کم ز مرغ ار نهای، خموش مباش
میشوی سهم شعله، خار مشو
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۶ - دلدادگان من (اقتباس از ترانههای بیلیتس)
چون که دلداده نخستم، دید
ریخت در پای من، به دست امید
آتشین پارههای بیجاده
پربها رشتههای مروارید
هریک از روشنی چو ماهی بود
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۷ - آتش
بیتو ای گل، در این شام تاری
دامنم پرگل از اشک و خون است
دیدگانم به شبزندهداری
خیره بر مجمری لالهگون است
من خموشم ز افسردهجانی
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۰ - نگاه سخن گو
گفتم: این چشم جاودانه تو
با که اسرار خویشتن گوید؟
وین سخن گو نگاه سحرآمیز
با کدام آشنا سخن گوید
گفت: با آن که آشنا سخنی
[...]