گنجور

 
رهی معیری

دوش چشمت به خواب غفلت بود

غافل از خویشتن، چو دوش مباش

چون شغالان به لانه‌ات تازند

کم ز مرغ ار نه‌ای، خموش مباش

می‌شوی سهم شعله، خار مشو

می‌شوی صید گربه، موش مباش

اهل هوشت دهند پند همی

غافل از پند اهل هوش مباش

حامی رنجبر اگر هستی

روز و شب، گرم عیش و نوش مباش

هرچه گردی، عدوپرست مگرد

هرچه هستی، وطن‌فروش مباش