قطره این را چو دید نتوانست

کردن انکار دیده و دانست

شاه سنجر چو حال او دانست

صبر بر حال خویش نتوانست

هر چه در کارگاه امکانست

پرده دار جمال جانانست

هر چه در کارگاه امکانست

پرده دار جمال جانانست

هر چه در کارگاه امکانست

[...]

غرض از عشق وصل جانان‌ست

خاصه وصلی که بعد هجران‌ست

دل حریم حضور جانانست

حضرت بارگاه سلطانست

این سخن را لطیفه ایست نهان

کفر سید ز عین ایمانست

تا نموده رخش مرا در دل

[...]

خشم و شهوت خصال حیوانست

علم و حکمت کمال انسانست

شکل انگیس و عقله ای فرزند

متعلق به جرم کیوانست

و آنچه مخصوص مشتری باشد

نصره الداخل است و لحیانست

همچنین حمره و نقی الخد

[...]

آن که بدرالبدور ایقان است

وان که شمس‌الشموس‌ عرفانست

در شریعت قبول حضرت او

هست فرعی که اصل ایمانست

فرش ایوانش عرش‌تقدیس است

[...]

آلت زن دو چشم گریانست

حجتش اشک و آه‌، برهانست

لیک مردی که اهل وجدانست

دلش از فعل بد هراسانست

هرکه از مردم خراسانست

دارمش دوست گرچه افغانست

هم خردمند و هم سخن‌دانست

با سواد است و عین انسانست

چاره این دمامت آسان‌ست

خود علاجش به دست سلطانست

کاین وطن مهد علم و عرفانست

جای پاکان و رادمردانست

بهر تجلیل روز شعر‌ امروز

جشنی‌ آماده در صفاهانست

مرحبا اهل ذوق و شعر و ادب

که نشاط جهان از ایشانست

نیست حاجت بسیر گلشنشان

[...]