گویدت معنی محمّد راست

محو و مدّست و هر دو برّ و عطاست

نفسی کز هوای عشقش خاست

طاقت آن نفس ز خلق کراست

بار دیگر به قصد او برخاست

بی‌گناهی ورا بکشتن خواست

تو دوتا کرده باز قامت راست

که چرا قامت فلان یکتاست

آتش خوی تو چو خاک سیاست

آبروی تو زان چو باد هواست

این همه عقلهای عاریتی است

کز پی جاه و مال و بد نیتیست

داند آنرا که اهل ذهن و ذکاست

که سلامت به ساحل دریاست

آن شنیدی که ابلهی برخاست

سرگذشت از مخنثی درخواست

آتش دل ز حکمت چپ و راست

نشود جز به بادبیزن کاست

آن زمین کاندر آن مبارک جاست

همچو خورشید آسمان شماست

عمر با دوستی که او یکتاست

یک دمی را هزار ساله بهاست

از چپ و راست سیلها برخاست

رودها ره گرفت از چپ و راست

عاشقی جز به اختیار خطاست

آه عاشق به اختیار کجاست

مار طاوس روی و موی آراست

عافیت آدم است و دل حوّاست

به غنی از برای آن ناراست

کز غنی کبر و کینه و شر خاست

جان ز ترکیب داد و دانش خاست

هرکجا این دو هست جان آنجاست

ورنه با خاک راه گردی راست

راه عقبی ز راه هزل جداست

دنیی ار چه فراغت حال است

آفتش فخر و کبر و محتاتیست

مر ترا زو وفا نخواهد خواست

که تنوریست با ترازو راست

صوفی آنست کز تمنّی و خواست

گشت بیزار و یک ره برخاست