گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

دو عقیقت دو چشمه ی نوش است

هم گهر پاش و گهر پوش است

تا به خون ریختن نویدم داد

در تنم خون ز شوق در جوش است

صبر و هوشی نماند زانکه لبت

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

آنکه بی غم نه یک زمان دل ماست

آنچه با غم سرشته شد گل ماست

ما که ایم و کجاست کوی حبیب

غرقه ی بحر عشق ساحل ماست

چشم بینانه ورنه در همه جا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

مدعی بی تو در بلای من است

دور گردون به مدعای من است

چون در افتد بکار من گرهی

تا لب او گره گشای من است

همه خلق آگهند و من به گمان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

در دلم خار غم خلیدهٔ اوست

پشتم از بار دل خمیدهٔ اوست

تیغ کین هر زمان کشیدهٔ اوست

صید دل‌ها به خون تپیدهٔ اوست

دل من یا تنور پیرزن است

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

لب لعلت چو میل باده کند

نشئه باده را زیاده کند

من سگ کوی دلبری که مرا

به کمند وفا قلاده کند

هر که جز کوی دوست قبله ی اوست

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

دلش از عشق خون به سینه نگر

می نابش در آبگینه نگر

مایلش دل بمهر کینه دلی است

در دلش باز میل کینه نگر

کلبه اش ز آب دیده چون بحریست

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

گله تا حشر اگر زیار کنم

شرح یک شمه از هزار کنم

چاره ی یأس شد زو عده ی وصل

تا چه با درد انتظار کنم

روزگارم سیه تو کردی و من

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

غافل است آن که از دلم دل او

گوبیندیش ز آه غافل او

کرده ام جا به بزم غیر که یار

ناید از شرم من به محفل او

چون جرس دل فغان کند گویی

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
sunny dark_mode