سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در مدح خاقان محمود خان گوید
باده از دست غمت بستاند
چون تو از دست منش بستانی
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در مدح خاقان محمود خان گوید
من چو ابر از غم تو گریانم
تو چو گل با همه کس خندانی
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در مدح خاقان محمود خان گوید
خسرو عادل خاقان محمود
آن چو محمود به ملک ارزانی
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در مدح خاقان محمود خان گوید
به بلبلان در چمنش پنداری
مطربانند ز پر دستانی
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در مدح خاقان محمود خان گوید
در ده آن مایه شادی در ده
تا که مان از کف غم بستانی
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در مدح خاقان محمود خان گوید
طمع دولت جاوید مدار
نه شهنشاه جهان خاقانی
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در مدح خاقان محمود خان گوید
شاه شاهان جهان محمود آن
که ندارد چو محمد ثانی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰
خامشی به که ضمیر دل خویش
با کسی گفتن و گفتن که مگوی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند
که چو پر شد نتوان بستن جوی
قاسم انوار » دیوان اشعار » ملمعات » ملمعات گیلکی » شمارهٔ ۸
گفتم: ای جان، ز درم باز آیی
گفت: دلدار که می بازایی
گفتمش: عاشق مسکین توام
گفت: خا دانه وزم بین شایی
گفتمش: خیره مراجی خودی
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱ - حکایت عین القضات همدانی که از همه دانی موی می شکافت هر چند چون موی بر خود تافت تا به صحبت غزالی نشتافت سر رشته این کار نیافت
ما رأی شیئا الا و رأی
فیه نور الله فی ظل سوی
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۷ - حکایت شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی رحمه الله که چون این بیت بگفت که « برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقی دفتریست معرفت کردگار » یکی از اکابر در واقعه دید که جمعی از ملائکه طبقهای نور از بهر نثار وی میبرند
بست بیتی ز دو مصراع به هم
هر یکی مطلع انوار قدم
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴۶ - عقد سیزدهم در بیان صبر که در اجتناب از مناهی رنج بردن است و بر اکتساب مراضی پای فشردن
تا به کی گوی صفت بی سر و پای
می جهی از خم چوگان قضا
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۶۱ - عقد هژدهم در رضا که گره کراهت از دل گشادن است و تلخی ها را چاشنی شیرین دادن
گره از دل بگشا همچون نی
به گره بند نشستن تا کی
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۶۷ - عقد بیستم در شوق که کمندیست برازنده کنگره وصال و زمامیست رساننده به سر منزل اتصال
لیکن آن شیوه از صدق تهی
ندهد بهره بجز دل سببی
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۶ - حکایت کعبه روی که به سبب راستی از کید ناراستی برست و آن ناراست به برکت راستی وی به راستان پیوست
که به این راحله ره را کن طی
که منت می رسم اینک از پی
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۹۴ - عقد بیست و نهم در قناعت که بر حد ضرورت وقوف نمودن است و چشم طمع به زیادتی نگشودن
گر عنان سوی قناعت تایی
زندگانی خوش آندم یابی
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۵ - عقد سی و ششم در نیکخواهی ارکان دولت که در میان پادشاه و رعایا رابطه اند و در وصول آثار عدل و ظلم واسطه
چون یکی نکته به شاهی گفته
شاه ازان نکته چو گل بشکفتی