جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۸
بر دل از رنج طمع بار منه
طلب بی طمعی آخر به
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷ - چهره شاهد سخن به زیور خطاب آراستن و مهر ختم بر سعادت از خاتم نبوت خواستن
بار دجال وشان بر خر نه
به بیابان عدم سر در ده
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۵ - مناجات در بیان قصور زبان سخن از شرح کمال الهی و شکر نوال نامتناهی و طلب سنجیدگی وی تا به میزان موزونی یابد و در کفه قبول افزودنی
به لبش خطبه افزونی ده
بر زرش سکه موزونی نه
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۶ - عقد سیم در کلام منظوم که ان من الشعر لحکمة عبارتیست از حکمت آمیزی او و ان من البیان لسحرا اشارتیست به سحرانگیزی او
رخ ز تشبیه دهد جلوه ما
ببرد عقل صد افتاده ز راه
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۳۷ - عقد دهم در کشف سر ورع که کاسر سورت حرص و طمع است و کاشف ظلمت اهوا و بدع
چون به دل افتدت از شهر گره
با گروهی روی از شهر به ده
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴۱ - حکایت آن خفته چشم بیدار دل که روح الله به سر وقت وی رسید و عذر خواب کردن وی را از وی پسندید
مژده از من به جهان جویان ده
که جهان هم به جهان جویان به
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴۳ - عقد دوازدهم در سر فقر که برقع سواد الوجه فی الدارین بیاض چهره هستی خود نهفتن است فی مرتبتی العلم و العین
هست گنج تو ز هر گنج فره
گوهر فقر در او از همه به
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴۳ - عقد دوازدهم در سر فقر که برقع سواد الوجه فی الدارین بیاض چهره هستی خود نهفتن است فی مرتبتی العلم و العین
مردیی کن همه را یکسو نه
ور نه در فقر و فنا زن ز تو به
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۲ - عقد پانزدهم در خوف که طریق احتیاط ورزیدن است و بر نعمت امنیت و انبساط لرزیدن
نیست کاری ز خدا ترسی به
جهد کن داد خدا ترسی ده
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۰ - عقد بیست و یکم در غیرت که عبارت است از حمیت محبت صاحب سیر به قطع تعلق غیر از محبوب یا قطع التفات محبوب از غیر
نیست بر شرکت کس رخصت ده
حکم «لایغفر ان یشرک به »
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۵ - مناجات در انتقال از حال قرب به حیا
از فروغ رخ خود نورش ده
مرهمی بر دل رنجورش نه
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۰ - حکایت آن پیر خارکش که از خار خواریش گل عزت می گشاد و جوان رعناوش که گل عزتش بوی خواری می داد
پیر گفتا که چه عزت زین به
که نیم بر در تو بالین نه
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰۹ - عقد سی و چهارم در سماع که از خود گذشتن است و آستین بر خلق افشاندن نه گرد خود گشتن و از خدای بازماندن
خواب بگذار که بی خوابی به
دیده را سرمه بیخوابی ده
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۶ - حکایت نصیحت قبول کردن عمر عبدالعزیز از غلام خود که خازن بیت المال بود
بنده گفتا که تویی ای خواجه
بر سر دفتر دین دیباچه
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۲۷ - عقد چهلم در التماس از مطالعه کنندگان که به نظر شفقت و نیکویی نگرند و از طریقه بدخویی و بدگویی در گذرند
دیده بر دفتر جمعیت نه
الم تفرقه را صحت ده
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۲۸ - حکایت شهری با روستایی که وی را به باغ خود برد
شهریی شد ز ره دشت به ده
تا گشاید ز دلش گشت گره
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول
ذکر، گنج است، گنج پنهان به
جهد کن، داد ذکر پنهان ده
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۴۲ - فانی اصفهانی رَحِمَة اللّه
استغفراللّه میگفتم از عشق
زان گفته اکنون استغفراللّه