×
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۴ - حکایت سؤال و جواب ذوالنون با آن عاشق مفتون
هست در قرب همه بیم زوال
نیست در بعد جز امید وصال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۷ - حکایت یوسف و زلیخا که پرده پوشی زلیخا پرده گشای دیده یوسف آمد تا حق را ناظر خود یافت و از نظر زلیخا روی بتافت
شرمم آید که پس از چندین سال
بیندم فاش درین ناخوش حال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند
لب گشادند حریفان به سؤال
شرح جستند ز کیفیت حال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۹۱ - عقد بیست و هشتم در بذل و جود که اول آن اعطای درهم و دینار است و آخر آن بذل وجود
باش چون حقه که هست از زر و مال
خواه پر خواه تهی بر یک حال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰۰ - عقد سی و یکم در بعض دیگر از فضایل نوع انسان چون حلم و مدارا و عفو و احسان
دیو افتاده تو را در دنبال
می دهد گردشت از حال به حال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰۴ - حکایت آن پیرزن که از حضرت رسالت صلی الله علیه و علی آله و سلم پرسید که پیر زنان به بهشت خواهند رسید
کرد آن زال کهنسال سؤال
از نبی کای شه فرخنده خصال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰۶ - عقد سی و سوم در تودد و تالف که به شفقت و محبت با خلق خدای آمیختن است و از لوازم آمیزش ایشان نگریختن
یار از یار کند کسب کمال
یار از یار برد جاه و جلال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰۹ - عقد سی و چهارم در سماع که از خود گذشتن است و آستین بر خلق افشاندن نه گرد خود گشتن و از خدای بازماندن
تو هم از نقص قدم نه به کمال
دامن افشان ز سر جاه و جلال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۶ - حکایت نصیحت قبول کردن عمر عبدالعزیز از غلام خود که خازن بیت المال بود
بنده ای داشت عجب فرخ فال
کار او خازنی بیت المال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۷ - مناجات در انتقال از ارکان دولت به رعایا
نه هوایی که بود میل به مال
یا به نیل شرف جاه و جلال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۲۴ - عقد سی و نهم در نصیحت نفس خود که از همه گرفتارتر است و به نصیحت سزاوارتر
پخت از دور مه و گردش سال
میوه باغ خجندی به کمال
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۲۵ - حکایت حکیم سنایی رحمه الله که در وقت وفات این بیت می خواند
سخن آنجا که شود تنگ مجال
مرغ معنی نگشاید پر و بال
۱
۲