کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳
با غم عشق تو دل کیست که محرم باشد
با لب لعل تو جان چیست که همدم باشد
هر کرا دولت سودای تو شد دامن گیر
فارغ از محنت و آسوده دل از غم باشد
نسبت روی تو چنان نتوان کرد به ماه
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰
مست و مستور ندیدیم و گر هم باشد
این چنین نادره در ملک جهان کم باشد
پیش ما قصه به تزویر و به قرایی نیست
مرد عاشق بر ما اعلم و احکم باشد
رمز اسرار خدا را نتوان گفت بکس
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
مظهر ذات و صفت آدم و عالم باشد
جام جم راکه شنیدی دل آدم باشد
در ره عشق فناباش و سلیم و تسلیم
بعد ازین دعوی عشق از تو مسلم باشد
دل،که با عشق و محبت نبود محرومست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
سازم آن می نمکآلود که بیغم باشد
افگنم مشک در آن حقه که مرهم باشد
هست راحت الم کلبه احزان بر من
غم از آن خانه کنم وام که ماتم باشد
هر شبم عشق به افسون نوی بندد خواب
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴
نخورم زخم در آن کوچه که مرهم باشد
نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد
خجل آن کشته که چون تیغ کشد غمزهٔ دوست
احتیاجش به دم عیسی مریم باشد
گفت و گوهای حکیمانه نیالاید عشق
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴۴
گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد
زمزم کعبه دل دیده پر نم باشد
تا نبندی ز سخن لب، نشود دل گویا
نطق عیسی ثمر روزه مریم باشد
دست حرص از دل سودازدگان کوتاه است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴۵
نقد روشن گهران در گره غم باشد
سور این طایفه در حلقه ماتم باشد
تلخی عیش بود لازم ارباب صفا
کعبه را آب ز شورابه زمزم باشد
کی به فردوس دهد چهره گندم گون را؟
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
کس چرا بیهده با مردم عالم باشد
هیچ غم نیست ز تنهایی اگر غم باشد
نگشایند ز پا سلسله، سودا زده را
دل همان به که در آن طره پر خم باشد
نگسلد از پی هم مرحمت ساقی عشق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
یکدم آنرا که فراغت زدو عالم باشد
گر بکف جام سفالین بودش جم باشد
آدم آنست که بر سیرت و خلق بشر است
آدمیت نه همین صورت آدم باشد
دوری از نوع بنی آدم از آن میجویم
[...]