گنجور

 
کمال خجندی

با غم عشق تو دل کیست که محرم باشد

با لب لعل تو جان چیست که همدم باشد

هر کرا دولت سودای تو شد دامن گیر

فارغ از محنت و آسوده دل از غم باشد

نسبت روی تو چنان نتوان کرد به ماه

که به حسن از رخ زیبای تو پر کم باشد

خنک آن جان که شد از آتش سودای نور گرم

خرم آن دل که به غمهای تو خرم باشد

گر دمی دست دهد روی تو دیدن مارا

حاصل از عمر گرانمایه همان دم باشد

مفلس کوی مغانرا به خرابات غمش

دولت جام به از مملکت جم باشد

گر ببوسیدن پایت برسد دست کمال

او بدین پایه به عشاق مقدم باشد

 
 
 
قاسم انوار

مست و مستور ندیدیم و گر هم باشد

این چنین نادره در ملک جهان کم باشد

پیش ما قصه به تزویر و به قرایی نیست

مرد عاشق بر ما اعلم و احکم باشد

رمز اسرار خدا را نتوان گفت بکس

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
نظیری نیشابوری

سازم آن می نمک‌آلود که بی‌غم باشد

افگنم مشک در آن حقه که مرهم باشد

هست راحت الم کلبه احزان بر من

غم از آن خانه کنم وام که ماتم باشد

هر شبم عشق به افسون نوی بندد خواب

[...]

عرفی

نخورم زخم در آن کوچه که مرهم باشد

نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد

خجل آن کشته که چون تیغ کشد غمزهٔ دوست

احتیاجش به دم عیسی مریم باشد

گفت و گوهای حکیمانه نیالاید عشق

[...]

صائب تبریزی

گر صفای حرم کعبه ز زمزم باشد

زمزم کعبه دل دیده پر نم باشد

تا نبندی ز سخن لب، نشود دل گویا

نطق عیسی ثمر روزه مریم باشد

دست حرص از دل سودازدگان کوتاه است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

کس چرا بیهده با مردم عالم باشد

هیچ غم نیست ز تنهایی اگر غم باشد

نگشایند ز پا سلسله، سودا زده را

دل همان به که در آن طره پر خم باشد

نگسلد از پی هم مرحمت ساقی عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه