گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶

 

تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن

که ندارد دل من طاقت هجران دیدن

بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود

دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن

عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند

[...]

سعدی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

گرچه در آینه ممکن نبود جان دیدن

صورت جان ز چه در روی تو نتوان دیدن

من کنم گریه و او خنده کند حاجت نیست

روز باران به چمن رفتن و بستان دیدن

زلف بردار ز رخساره که نیکو نبود

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷۵

 

من و دزدیده در آن چاک گریبان دیدن

جلوه یوسفی از رخنه زندان دیدن

رمزی از بوالعجبی های نظربازان است

طبل رسوا زدن و شیوه پنهان دیدن

بیستون را الم مردن فرهاد گداخت

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۹

 

ای که داری هوس طلعت جانان دیدن

نیست باشد شدنت وانگهش آسان دیدن

آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست

کی توان از نظر موسی عمران دیدن

نشود تا دلت از قید علایق آزاد

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۰

 

رای فرزانه چو باشد رخ خوبان دیدن

شادی هر دو جهان در غم اینان دیدن

توبه از زهد و ریا کردن و می نوشیدن

در خرابات مغان جلوهٔ ایمان دیدن

رقم عیش از آن صفحهٔ عارض خواندن

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

می‌شد از طَرة او کام دل آسان دیدن

می‌توانستی اگر خواب پریشان دیدن

ما گذشتیم ز فکر سر و سامان چه کنیم

نتوان زلف ترا بی سرو سامان دیدن!

زده‌ای دستة گل بر سرو داغم چه کنم

[...]

فیاض لاهیجی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۳

 

چند با چشمه خور روی تو نتوان دیدن

چند قانع شوم از وصل بهجران دیدن

از نظر غایبی ولیک توان چون خورشید

از تو در هر سر کو نور فراوان دیدن

توئی آن بی سر و سامان که مکانت نبود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۴

 

چه‌ای ای عشق که دیدار تو نتوان دیدن

وصل چون نیست بسازیم به هجران دیدن

من همان روز که دل شد گرو مهر بتان

شدم آماده بجان داغ فراوان دیدن

ایدل از سر سر زلف بتانت چه گشود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

خوش بود دیده ز جان بستن و جانان دیدن

رحمت وصل پس از زحمت هجران دیدن

هان مخوانید بخلدم که به طوبی ارزد

یک نظر قامت آن سرو خرامان دیدن

چه بهشتی تو که دیدار تو را هر که بدید

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode