گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - قصیده

 

ایکه خورشید زشرم دل تو آب شود

هفت دریا زسرانگشت تو غرقاب شود

حاکم مشرق و مغرب که همی بهر شرف

باغ اقبال ترا چرخ چو دولاب شود

کلک دین پرور تو واهب ارزاق شدست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

باش تا روی تو خورشید جهانتاب شود

بشکر خنده عقیقت شکر ناب شود

باش تا شمع خیال تو بهنگام صبوح

مجلس افروز سراپرده ی اصحاب شود

باش تا آهوی شیر افکن روبه بازت

[...]

خواجوی کرمانی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۷

 

لبت از روزه چرا خشک چو عناب شود

لعل سیراب تو حیف است که بی آب شود

آفتابا بگشا روزه چو بی تاب شوی

حیف از چشمه خورشید که بی تاب شود

گلی از وصل تو چینم مگر آندم که تو را

[...]

اهلی شیرازی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

تیغ بردار که چون حوصله بی تاب شود

کشتن ما به تو دشوار چو سیماب شود

می پرستان همه از آتش ما می سوزند

روزن خانه ببندیم که مهتاب شود

می به یادم مکن ای دوست به ساغر که مباد

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۱

 

جگر تشنه محال است که سیراب شود

گر عقیق لب او در دهنم آب شود

چه غم از تابش خورشید قیامت دارد؟

هرکه در سایه شمشاد تو در خواب شود

تخم امید برومند نگردد ز بهار

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۲

 

عجزم از عشق محال است عنان تاب شود

حسن این بادیه سد ره سیلاب شود

هر که لبریز هوای تو بود همچو حباب

پیرهن بر تنش از آتش دل آب شود

بسکه سرگشتگی از صورت حالم پیداست

[...]

جویای تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

جگر تشنه ام از لعل تو سیراب شود

چه غم است اینکه به کام دل احباب شود

لاف عزلت زدن آن روز تمام است مرا

که خم ابروی او گوشهٔ محراب شود

شمع روشن ننماید شب ظلمانی را

[...]

حزین لاهیجی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

زلف، در آتش روی تو، چو در تاب شود

دل و جانم، بدل آتش و سیماب شود

تیر مژگان تو، هر لحظه که پرتاب آید،

دل حسرت زده ماست، که بی تاب شود

هندوی خال تو، تا قتل مسلمان نکند،

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode