قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
ای دل بیهده گفتار ادب باش ادب
از زبان میکشی آزار ادب باش ادب
جستن عیت در آیینه بود پی در پی
دیده بر آینه بگمار ادب باش ادب
میکشی روز جزا آنچه کنی با دگری
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
از تو در خاطر هر ذره تمنایی هست
به هر آیینه ز حسن تو تماشایی هست
هر نسیمی ز تو مجنون بیابانگردی است
وز تو در دامن هر بادیه شیدایی هست
نیست شوق تو به اندازه هر حوصلهای
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
پیش شمشیر تو تسلیم شدن دین من است
در سر کوی تو قربان شدن آیین من است
به فلاطون پی تعظیم فرو نارم سر
خشت بالای خم میکده بالین من است
بیستون را به فلاخن نهم از قدرت عشق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
کوی یار است و به هر گوشه بلا ریخته است
پا به هرجا که نهی خار جفا ریخته است
دردم از سستی اقبال به درمان نرسد
که نه بهر دل هر خسته دوا ریخته است
تا قیامت دمد از تربت او مهر گیاه
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
خوشه خرمن ما را دل صد چاک بس است
آب این مزرعه را دیده نمناک بس است
آسیایی نبود دیده ما را در کار
به شکست دل ما گردش افلاک بس است
فارغ از گرمی بیصرفه این بزمگهایم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
روز نوروز علاج شب هجران نکند
رفع غم، بستگیِ چاک گریبان نکند
عشق سیلاب عظیمی است مشو غافل از او
خانهای نیست که سیل آید و ویران نکند
عاشق یک جهت آن است که روزی صدبار
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
از ازل در رحم آنگه که حیاتم دادند
یکنفس چاشنی عمر ثباتم دادند
بزم آفاق نمودند به من چون شطرنج
آن زمان جای در این عرصه ماتم دادند
صبر و آرام و دل و هوش ز من بگرفتند
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
دل من چون به هوای سفری برخیزد
مشت خاکی است که از رهگذری برخیزد
میشود دام هوا بهر گرفتاری او
زآشیانم اگر افتاده پری برخیزد
بر زمین چون گذری گوشه چشمی میدار
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
نه همین زآتش عشقت دل و جان میسوزد
عشق روی تو به آنی دو جهان میسوزد
چون زند شعله تر و خشک نمیداند چیست
آتش عشق کز آن پیر و جوان میسوزد
چون چراغی که به فانوس بسوزد شب و روز
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
تار قانون جهان ساز نگردد هرگز
به کس این ساز همآواز نگردد هرگز
پای بیرون منه از خویش که مرغ تصویر
زخمی چنگل شهباز نگردد هرگز
رمز خونریزی مژگان تو دل داند و بس
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
بازم از خون جگر دیده تر شد لبریز
پایت از چشم من آلوده نگردد، پرهیز
طفل اشکم نزند پا به زمین از دامن
چه کند پیش پدر هست جگرگوشه عزیز
تو به فریاد رس ای دوست که در روز حساب
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
میکند بیگنهام هر نفس آن یار قصاص
شکر لله که دلم دید ز دیدار قصاص
خسته را نیست توانایی آزار کسی
میکند چشم توام تا شده بیمار قصاص
خوار اگر جور و جفا نیست، عجب حیرانم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
ای ز رخسار تو شب سوختن آموخته شمع
به تماشای تو چون شعله برافروخته شمع
زده بر گوشه دستار چو گل شب همه شب
جلوهای کز قد رعنای تو آموخته شمع
بهر عکس تو ز همچشمی آیینه به بزم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲
دیده تا چند به دیوار تو یا شاه نجف
مردم از حسرت دیدار تو یا شاه نجف
زین گلستان گل عیشم رسد آن دم که فتد
نظرم بر گل رخسار تو یا شاه نجف
روضه خلد برین خوار بود در نظرش
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹
ما اسیران همه مرغان خوشالحان همیم
همزبان نفس و همدم بستان همیم
جمع گردیده به یکجا همه چون رشته شمع
همه دلسوز هم و سر به گریبان همیم
همه خاک ته میخانه یک میکدهایم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸
ای خوش آن روز که از خواب گران برخیزم
به تمنای تو ای سرو روان برخیزم
ای خوش آن دم که به تعظیم خدنگت از خاک
سر قدم ساخته از جا چو نشان برخیزم
پای برخاستنم نیست ز کوی تو مگر
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱
عالما علم ز دلها نه تو داری و نه من
خبر از شورش دنیا نه تو داری و نه من
نشئه هست در این بزم نهان در هر دل
علم از این باده و مینا نه تو داری و نه من
در سری نیست در این دهر که سودایی نیست
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴
ای نگه با نظرت هم می و هم میخانه
گردش چشم تو هم ساقی و هم پیمانه
هم مسلمان ز تو حاجت طلبد هم کافر
طاق ابروی تو هم مسجد و هم بتخانه
نرگست با همه در آشتی و هم در جنگ
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸
جان من گر شدی از صحبت من سیر بگوی
گر شدی از من ماتمزده دلگیر بگوی
تو شکار افکن و من صید تو بیمهری چیست
گر نداری سرِ صیادی نخجیر بگوی
هرچه گفتم به تو از روی وفا نشنیدی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹
میکنم کعبه صفت طوف سر کوی کسی
برده از راه دلم را خم ابروی کسی
ای نسیم سحر امروز به خود میبالی
مگر افتاده رهت بر خم گیسوی کسی
سامری کاین همه در سحر به خود میبالید
[...]