گنجور

 
قصاب کاشانی

خوشه خرمن ما را دل صد چاک بس است

آب این مزرعه را دیده نمناک بس است

آسیایی نبود دیده ما را در کار

به شکست دل ما گردش افلاک بس است

فارغ از گرمی بی‌صرفه این بزمگه‌ایم

بهر دلسوزی ما شعله ادراک بس است

بی‌ثبات است، ز اسباب جهان دل برگیر

شد چون این آینه از زنگ هوس پاک بس است

چو به وصلش رسی ای دل طمع خام مکن

شدی ای صید تو تا بسته فتراک بس است

نیست قصاب پی قتل تو تیغی لازم

غمزه یار چو گردید غضبناک بس است