وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در تغزل و مدح اتسز
ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا
سجده برده مه گردون رخ رخشان ترا
بندگی کرده عقیق یمن و در عدن
شب و روز از بن دندان لب و دندان ترا
صبح دم جامه چو در سرفگنی نشناسند
[...]
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - در مدیحه گوید
ای زگفتار تو پرداخته آیات هنر
وی زکردار تو افروخته رایات ظفر
گشته ایام ز اخبار تو با فخر و شرف
گشته اسلام ز آثار تو با قدر و خطر
قدر تو هست چو جوزا بعلو و جلال
[...]
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۷ - در مدح اتسز
رمضان آمد و آورد ز فردوس برین
صد هزاران مدد خیر بر شاه زمین
رمضان ناظم اسباب صیامست و قیام
ای همه شادی آن ماه که او هست همین !
دیده از هیبت او طایفهٔ شرک فتور
[...]
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۷۷ - نیز در ستایش ملک اتسز گوید
ای جهان از سر زلف تو معطر گشته
همه آفاق ز روی تو معنبر گشته
خوب چون یوسف پیغمبری و بی تو مرا
دیده چون دیدهٔ یعقوب پیمبر گشته
دهند و چشم تو چون پسته و بادام شده
[...]
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - در مدح ملک اتسز
ای هوای تو مرا بی سر و سامان کرده
روضهٔ عیش مرا کلبهٔ احزان کرده
من ترا چون دل و جان کرده گرامی و مرا
غم و اندیشه تو بی دل و بی جان کرده
زلف تو هست پریشان و مرا اندوه تو
[...]
وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - هم در مدح اتسز
با من آخر، صنما، جنگ چرا باید داشت؟
وز منت بیهده دل تنگ چرا باید داشت؟
با عدو مردمی و صلح چرا باید کرد؟
با رهی عربده و جنگ چرا باید داشت؟
گر نداری بمن آهنگ، روا هست، و لیک
[...]
وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۴۸ - در مدیحه گوید
چاکران تو گه رزم چو خیاطانند
گرچه خیاط نیند ، ای ملک کشور گیر
بگز نیزه قد خصم تو می پیمایند
تا ببرند بشمشیر و بدوزند بتیر
وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۵۲ - در حق امیر زنگی حبش
صفدری ، که از هنر اوست معالی دلخوش
دولت افگنده بدرگاه رفیعت مفرش
میر زنگی حبش ، آنکه حسامش کردست
روز اعدا بسیاهی چو رخ زنگ و حبش
شیر مردی ، که چو بیرون کند از ترکش تیر
[...]