گنجور

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

دلبر امروز کمربست و بقامت برخاست

مست از خانه برون رفت و قیامت برخاست

سرو ننشست دگر گرچه بگل ماند ز شرم

بتماشای تو ز آندم که بقامت برخاست

آنکه در سایه بالای تو بنشست بخاک

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

تا تماشای قیام تو بقامت کردند

عاشقان بر سر کوی تو قیامت کردند

با کمانداری ابروی تو عشاق بجاست

سینه راگر سپر تیر ملامت کردند

خوب شد کاهل دل از خانقه آزاد شدند

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

دل طلبکار وصال ار ز تو در کوی تو بود

غافل از حال خود و بیخبر از خوی تو بود

دل عجب نیست که سر گشته بچوگان تو گشت

داشت یاد اینکه بمیدان ازل گوی تو بود

عشق بست ارکه دو عالم همه راگردون و دست

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

دل غمدیده به تنهائی هجران خو کرد

تکیه بر زلف تو و باد و جهان یکرو کرد

گفتم آنروز که دل نکته ز خال تو شنید

رخنه در کار مسلمانیم این هندو کرد

چه عجب گر شب عاشق بغلط گشت سحر

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

رفت دلدار و غمش در دل غمخوار بماند

و ز قفایش نگران دیده خونبار بماند

بشفاخانه لعل تو رسید ار چه و لیک

دل ز چشمت اثری داشت که بیمار بماند

آن امیدی که بخوابت نگرد دیده نداشت

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

شاهدی کاهل نظر عشق جمالش دارند

دل بجا باشد اگر محو مثالش دارند

حسن او را همه دستی ز ارادت بدعاست

نی که اندیشه ز آسیب زوالش دارند

غیر مثلش که در اندیشه بود فرض محال

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

در طواف حرمم گفت بگوش آگاهی

حلقه میکده را هم به ادب زن گاهی

بینی از مروه میخانه صفای رخ دوست

گر کنی سعی و در آن حلقه بیابی راهی

نیست در صومعه سودی بخرابات گرای

[...]

صفی علیشاه
 
 
sunny dark_mode