گنجور

 
صفی علیشاه

شاهدی کاهل نظر عشق جمالش دارند

دل بجا باشد اگر محو مثالش دارند

حسن او را همه دستی ز ارادت بدعاست

نی که اندیشه ز آسیب زوالش دارند

غیر مثلش که در اندیشه بود فرض محال

ممکنی نیست که در حکم محالش دارند

لب گشاید چو پی حل معما بسخن

اهل معنی عجب از حسن مقالش دارند

ناصح از عقل مگو کاین شتر از مستی عشق

رفته زان کار که در قید عقالش دارند

دل صفی بست بگیسوی تو چون اول عشق

بیم سرگشتگی افزون ز مآلش دارند

نکته دانان ره من یکتنه دانند که بست

زان بتاراج دل اندیشه ز خالش دارند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

شاید این طلعت میمون که به فالش دارند

در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند

که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید

یا مگر آینه در پیش جمالش دارند

عجب از دام غمش گر بجهد مرغ دلی

[...]

سیف فرغانی

دلبر من که همه مهر جمالش دارند

هست چون آیت رحمت که بفالش دارند

این هما سایه که مرغان سپید ارواح

حوصله پر زسیه دانه خالش دارند

پادشاهی که زر سکه او مهر ومه است

[...]

صغیر اصفهانی

همه صحبت ز فراق وز وصالش دارند

عمر خود صرف جهانی بخیالش دارند

همه جویندهٔ آن جان جهانند ولی

اهل دل بهره ز دیدار جمالش دارند

خم از آن قامت عشاق بود کاندر دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه