گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

حلقهٔ زلف تو بر گوش همی جان ببرد

دل ببرد از من و بیمست که ایمان ببرد

در سر زلف تو جز حلقه و چین خاصیتی است

که همی جان و تن و دین و دلم آن ببرد

خود دل از زلف تو دشوار توان داشت نگاه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

چون کسی نیست که از عشق تو فریاد رسد

چه کنم صبر کنم گر ز تو بیداد رسد

گر وصال تو به ما می‌نرسد ما و خیال

آرزو گر به گدایان نرسد یاد رسد

چه رسیدست به لاله ز رخت جز حسرت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

نوبت حسن ترا لطف تو گر پنج کند

عشق تو خاک تلف بر سر هر گنج کند

قبلهٔ روی ترا هرکه شبی برد نماز

چار تکبیر دگر روز بر این پنج کند

نرگس مست تو هشیارترین مرغی را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

هیچ دانی که سر صحبت ما دارد یار

سر پیوند چو من باز فرود آرد یار

کاشکی هیچ‌کسی زو خبری می‌دهدی

تا از این واقعه خود هیچ خبر دارد یار

تو ببینی که مرا عشوه دهان خنداخند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

من که باشم که تمنای وصال تو کنم

یا کیم تا که حدیث لب و خال تو کنم

کس به درگاه خیال تو نمی‌یابد راه

من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم

گلهٔ عشق تو در پیش تو نتوانم کرد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

سر آن دارم کامروز بر یار شوم

بر آن دلبر دردی‌کش عیار شوم

به خرابات و می و مصطبه ایمان آرم

وز مناجات شب و صومعه بیزار شوم

چون که شایسته سجاده و تسبیح نیم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

سر آن داری کامروز مرا شاد کنی

دل مسکین مرا از غمت آزاد کنی

خانهٔ صبر دلم کز غم تو گشت خراب

زان لب لعل شکربار خود آباد کنی

خاک پای توام و زاتش سودای مرا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

قرطه بگشای و زمانی بنشین بیش مگوی

روی بنمای که امروز چنین دارد روی

در عذر و گره موی ببند و بگشای

که پذیرای گره شد تنم از مویه چو موی

ای شده پای دلم آبله در جستن تو

[...]

انوری
 
 
sunny dark_mode