خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱
جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا
باز هم در خط بغداد فکن بار مرا
باجگه دیدم و طیار ز آراستگی
عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا
رخت کاول ز در مصطبه برداشتیم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب
به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری
چند جامی بکش از بادهٔ گلفام بخسب
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵
سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست
سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست
کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست
خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳
دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد
جان که در زلف تو شد راه به ایمان نبرد
عقل کو غاشیهٔ عشق تو بر دوش گرفت
گر همه باد شود تخت سلیمان نبرد
باد کو خاک کف پای تو را بوسه دهد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳
چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد
وز می وصل، لبم بر لب جامی برسد
پخته و صاف اگر مینرسد از تو مرا
گهگه از عشق تو ام دُردیِ خامی برسد
گر رسولان وفا نامه نیارند ز تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰
بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم
آتشین آب و گلین رطل کند درمانم
دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا
گر دهد جام زرم دست بر او افشانم
منم از گل به گلین رطل خورم گلگون می
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹
یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم
دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم
گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی
بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم
نگذارم که جهانی به جمالش نگرند
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹
طاقتی کو که به سر منزل جانان برسم
ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم
خضر لب تشنه در این بادیه سرگردان داشت
راه ننمود که بر چشمهٔ حیوان برسم
شب تار و ره دور و خطر مدعیان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳
خاکِ بَغداد، در آبِ بَصَرَم بایستی
چشمهٔ دجلِه میانِ جگرَم بایستی
سفرِ کعبه، به بغداد رسانید مَرا
بارِکَ الْلَهْ، همهِ سال اینْ سَفَرَم بایستی
قَدرِ بغداد، چِه دانَد دلِ فَرسودهٔ مَن؟
[...]