گنجور

 
خاقانی

طاقتی کو که به سر منزل جانان برسم

ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم

خضر لب تشنه در این بادیه سرگردان داشت

راه ننمود که بر چشمهٔ حیوان برسم

شب تار و ره دور و خطر مدعیان

تا در دوست ندانم به چه عنوان برسم

عوض شکوه کنم شکر چو یوسف اظهار

من به دولت اگر از سیلی اخوان برسم

بلبلان خوبی صیاد بیان خواهم کرد

اگر این بار سلامت به گلستان برسم

قطرهٔ اشکم و اما ز فراوانی ضعف

طاقتی نیست که از دیده به مژگان برسم

در شهادتگه عشق است رسیدن مشکل

خاقنی راه چنان نیست که آسان برسم