گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را

به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را

اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی

نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را

وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

نه کسی که باز پرسد ز فراق یار ما را

نه غمی که می توان گفت به هر کس آشکارا

نه دلی که می پذیرد ز مصاحبان نصیحت

نه سری که بر در آرد به سکونت مدارا

نه به مردمی پیامی نه به دوستی سلامی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ره عاشقان سپردن نه به پای عقل عام است

همه عاقلان چو مرغ اند و طریق عشق دام است

همه علم ها فرو خوان و بر من آی تا من

بنشانمت به حجت که تمام ناتمام است

تو به هر عمامه پوشی که قدم نهاد پیشت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

نه چنان نیازمندم که صفت پذیر باشد

به هزار نامه شرحش که دهم قصیر باشد

نشدی دمی فراموش اگر از نظر نهانی

رقمِ خیال نقشی ست که در ضمیر باشد

تو نظاره گاهِ حُسنی و من انتظار برده

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۰

 

متنعمّان چه دانند مشقت فقیران

که چگونه روز باشد شب حبس بر اسیران

به زکات حسن رویت نظری بدین گدا کن

همه خواجگان نباشند و توانگران و میران

به وثاق ما کرم کن نفسی درآ و بنشین

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۱

 

خوش است آن دو چشمِ مخمور و خوش آن دو زلفِ مشکین

خوش است آن لبان باریک و خوش آن دهانِ شیرین

خوش است آن بر و بنا گوش و میانِ طاق ابرو

خوش است آن بن دو بازو و سرو دو دستِ سیمین

عجب از کسی بمانم که بدید و خواهد اکنون

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۳

 

نه قبول کرده بودی که ز عهد برنگردی

چه گناه کردم آخر که خلافِ عهد کردی

به کجا روم زکویت به که التجا نمایم

که تو حیاتِ جانی که توم دوایِ دردی

من و دانش و محبت تو و هرچنان که خواهی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۲

 

ختنی جمالی ای جام حبشی چه نام داری

بجز از خطی و خالی ز حبش کدام داری

ختنی است رنگ رویت حبشی است رنگ مویت

به میان این دو کشور به کجا مقام داری

حبشی سفید نبود ختنی نمک ندارد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۰

 

اگرت معیشتی هست و کفافِ کامرانی

به مرادِ خویش برخور ز درختِ زندگانی

می و چنگ و کنجِ خلوت سه چهار یارِ هم‌دم

به از این دگر چه باشد ز نعیمِ این جهانی

به غنیمتِ جوانی ز بهارِ عمر برخور

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷

 

نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی

بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی

به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را

به امید در تو بستیم و دری نمی‌گشایی

به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم

[...]

حکیم نزاری