گنجور

 
حکیم نزاری

ره عاشقان سپردن نه به پای عقل عام است

همه عاقلان چو مرغ اند و طریق عشق دام است

همه علم ها فرو خوان و بر من آی تا من

بنشانمت به حجت که تمام ناتمام است

تو به هر عمامه پوشی که قدم نهاد پیشت

پس او درایستادی به نماز کاین امام است

نفسی جهان نباشد ز امام وقت خالی

بمرنج اگر برنجی چه کنم نص کلام است

تو امام وقت خود را به یقین اگر ندانی

به یقین بدان که بر تو سر و مال و زن حرام است

بفروشم آن امامت ز برای نقل مستان

که عمامه بر سر او گرو شراب و جام است

چو امام تو دو باشد به جواب من چه گویی

اگر از تو بازپرسم که امام تو کدام است

به جمال دوست گر تو به بهشت بازمانی

مخور آب حوض کوثر که چو خون من حرام است

کم ننگ و نام گفتم که حجاب راه من شد

همه ترس و بیم مردم ز برای ننگ و نام است

همه مفتیان عالم بدهند خط فتوی

ک نزاری مخمّر بترینِ خاص و عام است

نه ز کشتنم هراسی نه ز سوختن غباری

غم ریش کس ندارم که بروت جمله عام است