وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد
من و زخمِ تیزدستی که زد آنچنان به تیغم
که سرم فتاده بر خاک و تنم خبر ندارد
همه زهرخورده پیکان، خورم و رطب شمارم
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
سرت از غرور خوبی به کسی فرو نیاید
سر این غرور کردم که کمی درو نیاید
بحلی ز من اگر چه همه باد برد نامم
که کسی به کوی خوبان پی آبرو نیاید
دل رشک پرور من همه سوخت چون نسوزد
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
دل و طبع خویش را گو که شوند نرم خوتر
که دلم بهانه جو شد من ازو بهانه جوتر
گله گر کنم ز خویت به جز اینقدر نباشد
که شوند اگر تو خواهی قدری ازین نکوتر
همه رنگ حیله بینم پس پردهٔ فریبت
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
شدهام سگ غزالی که نگشته رام هرگز
مگسی ز انگبینش نگرفته کام هرگز
ز فروغ آفتابی شب خویش روز خواهم
که شبی ز خانه بیرون ننهاده گام هرگز
هوس پیاله خوردن بودم به خردسالی
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
ز کمال ناتوانی به لب آمدست جانم
به طبیب من که گوید که چه زار و ناتوانم
به گمان این فکندم تن ناتوان به کویت
که سگ تو بر سر آید به امید استخوانم
اگر آنکه زهر باشد چو تو نوشخند بخشی
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
نه من از تو مهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم
نه تر است این مروت نه مراست چشم این هم
چه بهانه ساخت دیگر به هلاک بیگناهان
که تعرض است بر لب گرهیست بر جبین هم
به میان جنگ و صلحت من و دست و آن دعاها
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
چه فروشدی به کلفت چه شدت چه حال داری
برو و بکش دو جامی که بسی ملال داری
دل تست فارغ از غم که شراب عیش خوردی
تو به عیش کوش و مستی که فراغ بال داری
تو نشسته در مقابل من و صد خیال باطل
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱
چه شود گرم نوازی به عنایت خطابی
نه اگر برای لطفی به بهانهٔ عتابی
ته پای جان شکاری دل من به خون زند پر
چو کبوتری که افتد به تصرف عقابی
چو منش رکاب بوسم چه سبک عنان سواری
[...]