گنجور

 
وحشی بافقی

نه من از تو مهر خواهم نه تو بگذری ز کین هم

نه تر است این مروت نه مراست چشم این هم

چه بهانه ساخت دیگر به هلاک بیگناهان

که تعرض است بر لب گرهیست بر جبین هم

به میان جنگ و صلحت من و دست و آن دعاها

که ز آستین بر آید نه رود به آستین هم

نه همین فلک خجل شد ز کف نیاز عشقم

که ز سجده‌های شوقم شده منفعل زمین هم

برسان ز خرمن خود مددی به بی نصیبان

که نه خرمن تو ماند نه هجوم خوشه چین هم

چه متاع رستگاری بودم ز سجدهٔ بت

که ذخیره‌ای نبردم ز نگاه واپسین هم

ز تو خوش نماست وحشی ره و رسم زهد و رندی

که دلیست حق شناس و نظری خدای بین هم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش محمدرضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اهلی شیرازی

ز رقیب او چه سازم که کند نظر بکین هم

چه رخی گشاده دارد که کند گره جبین هم

ز غم بهشت رویی من خسته را چه دوزخ

جگریست پر ز آتش نفسی است آتشین هم

بکشد هزار عاشق نکشیده تیغ و شاید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه