گنجور

 
وحشی بافقی

ز کمال ناتوانی به لب آمدست جانم

به طبیب من که گوید که چه زار و ناتوانم

به گمان این فکندم تن ناتوان به کویت

که سگ تو بر سر آید به امید استخوانم

اگر آنکه زهر باشد چو تو نوشخند بخشی

به خدا که خوشتر آید ز حیات جاودانم

ز غم تو می‌گریزم من ازین جهان و ترسم

که همان بلای خاطر شود اندر آن جهانم

نه قرار مانده وحشی ز غمش مرا نه طاقت

اثری نماند از من اگر اینچنین بمانم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۲۹۴ به خوانش محمدرضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نسیمی

منم آن دو هفته ماهی که بر آسمان جانم

منم آن خجسته مهری که بر اوج لامکانم

منم آن سپهر حشمت که برای کسب دولت

نهد آفتاب گردون رخ و سر بر آستانم

منم آن امیر کشور که همیشه در دیارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه