گنجور

 
وحشی بافقی

سرت از غرور خوبی به کسی فرو نیاید

سر این غرور کردم که کمی درو نیاید

بحلی ز من اگر چه همه باد برد نامم

که کسی به کوی خوبان پی آبرو نیاید

دل رشک پرور من همه سوخت چون نسوزد

که بغیر داغ کاری ز تو تند خو نیاید

ز بلای چشم شوخت نگریختم ز خود هم

به نگاه کن سفارش که به جستجو نیاید

تو بگوی مردی است این به کجا رود اسیری

سر راه تو نگیرد به طواف کو نیاید

تو به من گذار وحشی که غم تو من بگویم

که تو در حجاب عشقی ز تو گفتگو نیاید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۲۱۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم