مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۳
عمر بر اومید فردا میرودغافلانه سوی غوغا میرود
روزگار خویش را امروز دانبنگرش تا در چه سودا میرود
گه به کیسه گه به کاسه عمر رفتهر نفس از کیسه ما میرود
مرگ یک یک میبرد وز هیبتشعاقلان را رنگ و سیما میرود
مرگ در ره ایستاده منتظرخواجه بر عزم تماشا میرود
مرگ از خاطر به ما نزدیکترخاطر غافل کجاها میرود
تن […]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۲۶۷
سروبالایی به صحرا میرودرفتنش بین تا چه زیبا میرود
تا کدامین باغ از او خرمترستکاو به رامش کردن آنجا میرود
میرود در راه و در اجزای خاکمرده میگوید مسیحا میرود
این چنین بیخود نرفتی سنگدلگر بدانستی چه بر ما میرود
اهل دل را گو نگه دارید چشمکان پری پیکر به یغما میرود
هر که را در شهر دید از مرد […]

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶
در سر شوریده سودا میرود
کز کجا آمد کجاها میرود
و آنکه عاقل خوانیش در کارها
در خیالش سود و سودا میرود
گه در آتش میرود گاهی در آب
خاک بر سر در هواها میرود
هیچ در پیش و پس خود ننگرد
در بلاهایی محابا میرود
خواجه باهوش آی و کاریار بین
حرف سوق و سود و سودا میرود
خواجه بیهوشست و کارش در زیان
عمر […]

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸
هر کجا آن ماه سیما میرود
بس دل و بس دین بیغما میرود
گر بصحرا رفت دریا میشود
ز آب چشمی کان بصحرا میرود
ور بدریا میرود خون میشود
بس که خون دل بدریا میرود
سرو آزادی نخواهد بعد از این
گر بباغ آنسرو بالا میرود
میشود گل رنگ رنگ از شرم اگر
در چمن بهر تماشا میرود
زلف و گیسو چون پریشان میکند
در سر […]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
بر سر کوی تو سرها می رود
جان فدای روی زیبا می رود
نیست کویت منزل تر دامنان
هر که عیار است آنجا می رود
چون تو پا از خانه بیرون می نهی
در میان شهر غوغا می رود
هر که رویت دید یا بویت شنید
همچو مستان بی سر و پا می رود
تا نیاید گوهر وصلت به دست
آب چشمم همچو دریا […]

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
ترک من دیگر به غوغا می رود
تا کدامین دل به یغما می رود
ای بسا دل را که زلفش می کشد
در رکاب او به هرجا می رود
هاله ای بر دور ماه از خط کشید
بس که گردش دود دلها می رود
گر چه بالایش بلای جان بود
کار ما از وی به بالا می رود
شاهدی را گر بکشتن می […]
