عنصری » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح یمین الدوله محمود غزنوی
باد نورزی همی در بوستان بتگر شود
تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ همچون کلبۀ بزّاز پر دیبا شود
باد همچون طلبۀ عطار پر عنبر شود
سونش سیم سپید از باغ بردارد همی
[...]
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در تهنیت جشن سده و مدح وزیر گوید
گر نه آیین جهان از سر همی دیگر شود
چون شب تاری همی از روز روشن تر شود
روشنایی آسمان را باشد و امشب همی
روشنی بر آسمان از خاک تیره بر شود
روشنی بر آسمان زین آتش جشن سده ست
[...]
منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵ - در وصف بهار و مدح خواجه طاهر
باد نوروزی همی در بوستان سامر شود
تا به سحرش دیدهٔ هر گلبنی ناظر شود
گل که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد
وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود
ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴
آمد آن فصلی کزو طبع جهان دیگر شود
هر زمین از صنعت او آسمان پیکر شود
باغ او مانند صورتخانهٔ مانی شود
باغ ازو مانند لعبتخانهٔ آزر شود
کوهسار از چادر سیمابگون آید برون
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۷
دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک
هر زمان بر رادمردی سفلهای مهتر شود
آن نبینی آفتاب آنجا که خواهد شد فرو
سایهٔ جوهر فزون ز اندازهٔ جوهر شود
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح بهرام شاه هست
باد آتش بار چون از روی دریا در شود
خاک پژمرده ز آب زندگانی تر شود
گه چو یوسف شاهدی از چاه بر تختی رود
گه چو آدم صورتی از خاک جاناور شود
یک قدم روید گیاهی را و با صد جان بود
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
ای که هردم عنبرت بر نسترن چنبر شود
سنبل از گل برفکن تا خانه پُرعنبر شود
از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق
تا نگویی در صدف هر قطرهای گوهر شود
هرکه را وجدی نباشد کی بغلتاند سماع
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » ترکیببند » شمارهٔ ۱
گر ز خاک پای تو گردی به گردون بر شود
دولتش سرسبز گردد دیده اش انور شود
کلک و رایت گر نپردازد با نظم جهان
فتنه ها بی خواب گردد آسمان بی خور شود
قرص خور بی سکه نام تو کی یابد عیار؟
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۶
کلک اهلی همچو مژگانش در افشان دایم است
این نه بهر آن بود کو صاحب دفتر شود
صد هزاران قطره بارد همچو ابر نوبهار
بر امید آنکه باشد قطرهای گوهر شود
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹
پیش او نیک و بد عاشق اگر ظاهر شود
مدت هجر من و وصل رقیب آخر شود
بوده ذاتی هم که چون یابد مجال گفتگوی
یک حدیثی موجب آزار صد خاطر شود
ذرهای قدرت ندارد خصم و می آزاردم
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶
گرچه مستی می کند از قید غم فارغ تو را
چون زحد بگذشت از دیوانگی بدتر شود
مست شو اما نه چندانی که باشی بی خبر
از سر خود گر چو نرگس آتشت بر سر شود
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۲
در جهان بی نیاز خاک سیم و زر شود
آبرو را چون کنی گردآوری گوهر شود
جان روشن از گداز جسم می بالد به خود
می زند ناخن به دلها ماه چون لاغر شود
شکر می سازد شکایت را دل خرسند ما
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۳
بر سبکروحان چو عیسی سوزنی لنگر شود
برگ کاهی چشم را مقراض بال و پر شود
جان کامل را نباشد در تن خاکی قرار
می شود زندان صدف بر قطره چون گوهر شود
تیره روزان سرمه چشمند اهل دید را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۴
هر دلی کز عشق گوهر آب شد، گوهر شود
هر که را سوزد درین دریا نفس، عنبر شود
گوشه گیری فیضها دارد درین وحشت سرا
قطره از دریا چو رو پنهان کند گوهر شود
ناقصان را شهپر دعوی است دنیای خسیس
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۲۵۵
بی تو گر ساغر زنم خون در رگم نشتر شود
بی دم تیغت اگر آبی خورم خنجر شود
غیرت ما ناز از معشوق نتواند کشید
بلبل مغرور ما از خنده گل، تر شود
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۰۱
دیده هر کس که از اشک ندامت تر شود
راست هر مژگان او سرو لب کوثر شود
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶
رخ برافروزی دل من شعله اخگر شود
وربپوشانی زمن این هر دوخاکستر شود
طاعتش ناقص بماند هر که ابرویت ندید
هر که بسم الله نخواند کار او ابتر شود
هر که بنید روی میمون ترا هر بامداد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷
تا بکی این نفس کافر کیش کافرتر شود
تا بچند این دیدهٔ بی شرم ننگ سر شود
بس فسون خواندم برین نفس دغا فرمان نبرد
بس نصیحت کردمش شاید بحق رهبر شود
عمر خودرا صرف کردم درفنون علم وفضل
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸
لطف کن تلخی که جان بیلذّت از شکّر شود
آب کن زهری که دل مستغنی از کوثر شود
ضعف کی از پا درآرد رهروان شوق را
نامة ما مرغ را بال و پر دیگر شود
لطف کن از چشمهسار تیغ چون آب حیات
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۴ - زرگر
هر که یک دم همدم آن دلبر زرگر شود
سنگ گیرد لعل گردد خاک گیرد زر شود
چشم قلابی که با آن سیمتن من دیده ام
رفته رفته همچو طفل اشک سیماور شود