گنجور

 
فیاض لاهیجی

تخم دلخواه درین مزرعه کم سبز شود

دانة عیش فشاندیم که غم سبز شود

نشئة یأس بلندست نباشد عجبی

تخم امید اگر بر سر هم سبز شود

رنگ و بوی هوس از بوم بر دل مطلب

این گلی نیست که در باغ حرم سبز شود

خدمت کرده به ناکرده حساب است اینجا

کشته‌ام تخم وجودی که عدم سبز شود

کشتگان تو همه زخمی شمشیر خودند

سایة تیغ در این معرکه کم سبز شود

گریه بر خاطر من گرد کدورت افزود

زنگ بر آینه از کثرت غم سبز شود

وادی عشق تو از بس که فتورانگیزست

نتواند که در اونقش قدم سبز شود

کرده‌ام منع دل اما چه کنم مهر بتان

تخم شوخی است که ناکاشته هم سبز شود

گر شود نقش نگین دل نازک چه عجب

سکه نام تو بر روی درم سبز شود

سایة دست تو هر جا که بهار انگیزد

دانة بخل بکارند کرم سبز شود

ما بدان مجلس عالی نتوانیم رسید

بوتة خار، چه در باغ ارم سبز شود!

تحفة مجلس جانان چه فرستم فیّاض

هم مگر حرف من سوخته دم سبز شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode