جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
ای مه خرگه نشین از رخ برافکن پرده ا
شاد کن آخر گهی دلهای غم پرورده را
گر به گورستان مشتاقان سواره بگذری
جان دمد در تن صدای سم اسبت مرده را
جان به لب آوردیم لب بر لبم نه یک نفس
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
بیتو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را؟
خندهٔ گل دردسر میآورد آزرده را
ساغری خواهم دم آخر مگر همراه او
سوی تن باز آورم جان به لب آورده را
نه همین بیسوز عشقَست، از هوس هم گرم نیست
[...]
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۳
باز عشقش تازه کرد از نو دل افسرده را
آری آتش آب حیوان است شمع مرده را
از نگاهش دارم امید وصالی زان که گاه
میرود صیاد از پی ، صیدِ پیکان خورده را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴
پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را
حاجت زندان دیگر نیست خون مرده را
بر جراحت بخیه نتواند ره خوناب بست
سود ندهد مهر خاموشی دل آزرده را
خضر در سرچشمه تیغش نمازی می کند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵
می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را
بشنوم تا چند بوی این چراغ مرده را؟
شب چو خون مرده و سنگ مزارش خواب توست
زنده گردان از عبادت این زمین مرده را
ای گل بی درد، پر زر کن دهان بلبلان
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷
چند دارم در بغل پنهان دل افسرده را؟
چند در فانوس دارم این چراغ مرده را؟
سیر گلشن بی دماغان را نمی آرد به حال
سایه گل می کشد در خون دل آزرده را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
کرد ظاهر از نقاب آن روی گلگون کرده را
سوخت غمهای بصد خون جگر پرورده را
بی نقاب شرم، بی نور است حسن مهوشان
روشنی هرگز نباشد دیده بی پرده را
بی بصیرت هم ز فیض جستجو بی بهره نیست
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۱ - شمع ریز
شمع ریز امرد که جان بخشد تن افسرده را
زنده سازد قالب او شمع های مرده را
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۸۰ - مرده شوی
مرده شوی امرد که جان بخشد تن افسرده را
زنده گرداند چو گیرد دست نبض مرده را
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » قالبهای نو » به نام عشق وطن
نه به حال خویشتن، این مردم افسرده را
مردهاند این مردم، آگه کن آزرده را