می کنم از سینه بیرون این دل افسرده را
بشنوم تا چند بوی این چراغ مرده را؟
شب چو خون مرده و سنگ مزارش خواب توست
زنده گردان از عبادت این زمین مرده را
ای گل بی درد، پر زر کن دهان بلبلان
در گره چون غنچه خواهی بست چند این خرده را؟
زنگ هیهات است از پیکان زداید خون گرم
باده چون آرد به حال خود دل افسرده را؟
از ترشرویان شود ماتم سرا دارالسرور
ره مده رضوان به جنت زاهد دلمرده را
باعث آرامش دل گشت صائب خط یار
توتیای چشم باشد خاک، طوفان برده را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر از دل افسردهاش سخن میگوید و آرزو دارد که از این حالت رنج و عذاب رهایی یابد. او به شب سرد و خموش اشاره میکند که خوابش را تحت تأثیر قرار داده و از خدا میخواهد که با عبادت از این زمین مرده حیات و زندگی به او بازگرداند. همچنین از گل میخواهد که به بلبلان آرامش بخشد و از درد و غصههایشان بکاهد. در نهایت، شاعری که با یاد یار به آرامش میرسد، نسبت به زاهدان دلمرده بیاعتنا میشود و عشق و محبت را به عنوان عاملی برای تسکین دلش میداند.
هوش مصنوعی: من این دل غمگین را از سینهام خارج میکنم تا ببینم تا چه زمانی میتوانم بوی این شمع خاموش را بشنوم؟
هوش مصنوعی: شب مانند یک موجود مرده و سرد است و سنگ مزارش نمادی از خواب و سکوت توست. با عبادت و نیایش، این زمین مرده را زنده کن.
هوش مصنوعی: ای گل بیدرد، سبب خوشحالی و زیبایی بلبلان باش و هنگامی که غنچه میشوی، چرا به این اندک مسائل و انتقادات توجه میکنی؟
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع پرداخته است که وقتی درد و رنج به انسان فشار میآورد، نوشیدن شراب گرم میتواند روشنیبخش و دلگرمکننده باشد. او در واقع به نزاع میان نارساییهای زندگی و نیاز به آرامش اشاره میکند و میپرسد که آیا در این شرایط سخت میتوان به چیزهای شیرین و لذتبخش روی آورد تا دل شکسته را تسکین دهد؟
هوش مصنوعی: از چهرههای تلخ و عبوس ماتمخانهای ساخته میشود. به سرای خوشی، راه نده و به بهشت زاهدان ناامید و دلشکسته نرو.
هوش مصنوعی: سخن از این است که خط و نوشتهی محبوب، باعث آرامش دل صائب میشود. همچنین، اشاره به این دارد که نگاهی به معشوق، حتی اگر خاکی باشد، میتواند در دل آدم آرامش ببخشد و در ذهن موجی از طوفان و هیجان را از بین ببرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای مه خرگه نشین از رخ برافکن پرده ا
شاد کن آخر گهی دلهای غم پرورده را
گر به گورستان مشتاقان سواره بگذری
جان دمد در تن صدای سم اسبت مرده را
جان به لب آوردیم لب بر لبم نه یک نفس
[...]
بیتو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را
خنده گل دردسر میآورد آزرده را
ساغری خواهم دم آخر مگر همراه او
سوی تن باز آورم جان به لب آورده را
نه همین بیسوز عشقست، از هوس هم گرم نیست
[...]
پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را
حاجت زندان دیگر نیست خون مرده را
بر جراحت بخیه نتواند ره خوناب بست
سود ندهد مهر خاموشی دل آزرده را
خضر در سرچشمه تیغش نمازی می کند
[...]
باز عشقش تازه کرد از نو دل افسرده را
آری آتش آب حیوان است شمع مرده را
از نگاهش دارم امید وصالی زان که گاه
میرود صیاد از پی پیکان خورده را
کرد ظاهر از نقاب آن روی گلگون کرده را
سوخت غمهای بصد خون جگر پرورده را
بی نقاب شرم، بی نور است حسن مهوشان
روشنی هرگز نباشد دیده بی پرده را
بی بصیرت هم ز فیض جستجو بی بهره نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.