عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت
داشت چوپانی در آن صحرا نشست
پوستی بستد ازو مجنون مست

عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت
بعد از آن، روزی مگر مجنون مست
کرد با قومی به صحرا درنشست

عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران
هر یکی را کردهای دزدی به دست
هیچ دردی ناچشیده جمله مست

عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » بیان وادی معرفت
گر بپرد پشه چندانی که هست
کی کمال صرصرش آید بدست

عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » گفتار یوسف همدان دربارهٔ عالم وجود
ترک کن کاری که آن کردی نخست
کردن و ناکردن این باشد درست

عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » حکایت شیخی خرقهپوش که عاشق دختر سگبان شد
چون نبود آن شیخ اندر عشق سست
خرقه را بفکند و شد در کار چست

عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
چون برآمد صبح و باد صبح جست
از خرابی شد غلام اینجا ز دست

عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » نومریدی که پیر خود را به خواب دید
پیر گفتش ماندهام حیران و مست
میگزم دایم به دندان پشت دست

عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر میخواستند
دیگری برخاست میشد مست مست
پای کوبان بر سر آتش نشست

عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
این چنین کس را چنین افتاده پست
آن چنان شه زاده چون آید به دست

عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ
سی تن بیبال و پر، رنجور و سست
دل شکسته، جان شده، تن نادرست

عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » سخن عاشقی که بر خاکستر حلاج نشست
عاشقی آمد مگر چوبی بدست
بر سر آن طشت خاکستر نشست

عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
کی توانست آن پسر دایم نشست
لیک بود از بیم خسرو پای بست

عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
از نهان بیشاه با او درنشست
بود آن شب از قضا آن شاه مست

عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
بوده دایم از شراب وصل مست
در خمار وصل چون داند نشست

عطار » منطقالطیر » سیمرغ در پیشگاه سیمرغ » ...
جامه نیلی کرد و در برخود ببست
در میان خون و خاکستر نشست

عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » صوفی که از مردان حق سخن میگفت و خطاب پیری به او
چون مرا روح القدس هم کاسه است
کی توانم نان هر مدبر شکست

عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » صوفی که از مردان حق سخن میگفت و خطاب پیری به او
هر توانگر کین چنین گنجیش هست
کی شود در منت هر سفله پست

عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » حکایت ابوسعید مهنه با مستی که به در خانقاه او آمد
ماندهام در چاه زندان پای بست
در چنین چاهم که گیرد جز تو دست

عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » گفتار نظام الملک در حال نزع
تو بده دستی در آن ساعت درست
تا بگیرم دامن فضل تو چست
