گنجور

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۱ - المقالة السابعه

 

سالک آمد پیش کرسی دل شده

خاک زیر پایش از خون گل شده

پیش کرسی خیره بر جا ایستاد

همچو کرسی بر سر پا ایستاد

گفت ای صحن مرصع زان تو

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

 

در رهی میرفت هارون الرشید

بود تابستان و آبی ناپدید

تشنگی غالب شد و در تف و تاب

چشم را بود ای عجب گربود آب

عابدی گفتش که ای شاه جهان

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

 

رفت نوشروان درآن ویرانهٔ

دید سر بر خاک ره دیوانهٔ

ناله میکرد و چونالی گشته بود

حال گردیده بحالی گشته بود

از همه رسم جهان و آئین او

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

 

خسروی قصری معظم ساز کرد

اوستاد کار کار آغاز کرد

در بر آن قصر زالی خانه داشت

از همه عالم همان ویرانه داشت

شاه را گفتند ای صاحب کمال

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

 

ناگهی بهلول را خشکی بخاست

رفت پیش شاه ازوی دنبه خواست

آزمایش کرد آن شاهش مگر

تا شناسد هیچ باز از یکدیگر

گفت شلغم پاره باید کرد خرد

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۶ - فی التمثیل

 

بامدادی شهریار شاد کام

داد بهلول ستمکش را طعام

او بسگ داد آن همه تا سگ بخورد

آن یکی گفتش که هرگز این که کرد

از چنین شاهی نداری آگهی

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل

 

رفت سنجر پیش زاهر ناگهی

گفت از وعظیم ده زاد رهی

شیخ زاهر گفت بشنو این سخن

چون شبانت کرد حق گرگی مکن

خانهٔ خلقی کنی زیر و زبر

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

 

یافت پیری یک درم سیم سیاه

گفت برباید گرفت این را ز راه

هرکه او محتاجتر خواهد فتاد

این درم اکنون بد و خواهیم داد

کرد بسیاری ز هر سوئی نگاه

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۹ - الحكایة و التمثیل

 

خواجهٔ اکافی آن برهان دین

گفت سنجر را که ای سلطان دین

واجبم آید بتو دادن زکات

زانکه تو درویش حالی در حیات

گر ترا ملک وزری هست این زمان

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

 

شاه دین محمود سلطان جهان

داشت استادی بغایت خرده دان

بود نام او سدید عنبری

ای عجب کافور مویش بر سری

شاه یک روزی بدو گفت ای مقل

[...]

عطار
 

عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۱۱ - الحكایة و التمثیل

 

رفت یک روزی مگر بهلول مست

در بر هارون و بر تختش نشست

خیل او چندان زدندش چوب و سنگ

کز تن او خون روان شد بیدرنگ

چون بخورد آن چوب بگشاد او زفان

[...]

عطار
 
 
sunny dark_mode