خواجهٔ اکافی آن برهان دین
گفت سنجر را که ای سلطان دین
واجبم آید بتو دادن زکات
زانکه تو درویش حالی در حیات
گر ترا ملک وزری هست این زمان
هست آن جمله ازان مردمان
کردهٔ از خلق حاصل آن همه
بر تو واجب میشود تاوان همه
چون از آن خود نبودت هیچ چیز
زین همه منصب چه سودت هیچ نیز
از همه کس گرچه داری بیشتر
میندانم کس ز تو درویشتر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این ابیات، خواجه اکافی به سلطان سنجر میگوید که بر او واجب است زکات بدهد، زیرا او به نوعی درویش است. او به سنجر یادآوری میکند که اگرچه او در حال حاضر دارای ملک و ثروت است، اما تمام این داراییها از مردم است و نه از خود او. به همین دلیل، او هیچ سودی از مقام و ثروتش نخواهد برد. خواجه تأکید میکند که حتی اگر سنجر از دیگران دارایی بیشتری داشته باشد، باز هم در واقعیت او درویشتر از دیگران است.
هوش مصنوعی: خواجهٔ اکافی، که در مسائل دینی و فلسفی بسیار مهارت داشت، به سنجر، پادشاه بزرگ، گفت: ای سلطان، تو باید به مسائل دین توجه و توجه بیشتری داشته باشی.
هوش مصنوعی: به نظر من، ضروری است که بخشی از داراییام را به تو که در حال حاضر نیازمندی و در تنگدستی به سر میبری، بپردازم.
هوش مصنوعی: اگر در این زمان تو را سلطنت و قدرتی هست، بدان که همه آن به برکت و از آن مردم است.
هوش مصنوعی: هزینه و عواقب تمام کارهایی که از دیگران گرفتهای، بر عهدهی توست و باید پاسخگوی آنها باشی.
هوش مصنوعی: اگر چیزی از آنِ تو نیست، هیچ فایدهای از این همه مقام و موقعیت نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که از دیگران برخوردارتر باشی، من میدانم که هیچکس به اندازه تو درویش و بینیاز نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.